بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

بهترین دختردنیا

گشواره

اولش یک غذرخواهی بابت تنبلی های مامان بعدش برم سراصل مطلب... چندوقتی بودکه هرموقع من گوشواره داخل گوشم میکردم شمامیگفتی مامان چرامن گوشواره ندارم......یک روزظهرجمعه خونه مادرحدودیک ساعتی گریه می کردی که همین الان بایدواسم گوشواره بزنی ازمن که خوب گوشهات سوراخ نیست وبالاخره قول دادم بریم فرداصبح گوش های دخملم روسوراخ کنم صبح شنبه دوتایی رفتیم چندجایی رفتیم گفتندعصرهابایدبیاین بین راه خاله جوانه زنگ زدوگفت عصربریم پارک رفتیم بازارچه سبزی بخرم خاله رواونجادیدم وبعدازخریدخاله جوانه گفت بریم بهداشت محله وبعدازاصرارهای خاله رفتیم وبالاخره قرارشدگوشهای دخملیم سوراخ بشن اولیش رونشستی خیلی هم عالی ....اما...دومی ....دیگه میگفتی نه یک وقته دیگه قربو...
27 شهريور 1395

خواسته های بجا وبیجا

عاشق مادری خدانکنه گیرش بیاری دیگه ولش نمی کنه قربونش برم مادرهم که کلی کاروزندگی داره توهم که خسته ترازقبلش می کنی  اینکه میگن هزارسالتم بشه بازهم مامانت همه ی دنیاته راسته من هنوزهم دلم زودزودواسه مامانم تنگ میشه قربونش برم الهی همیشه سلامت باشه بادلی پرازشادی که لایقه شادی .کاشکی می تونستم دنیاروبریزم زیره پاهایش همیشه به مادرمیگی بیاپیشه من بمون وقتی هم میادنمیگذاری بری پنجشنبه عصررفتیم خونه عمه واسه نذری بعدکه رفتیم خونه مادر بااصرارمادرروآوردیش خونمون فرداشبش هم که می خواست بره نگذاشتی اینقدرگریه کردی تامادرطفلی رونگه اش داشتی یک ساعتی واست قصه گفت تاخوابیدی و بعدبابافیروز بردش خونه شون کلی هم سفارش کردکه بچه ام رودعواش ن...
9 آبان 1394

وقتی آروم آرومم میشه تمام دنیای مامان

قربونت برم من باخمیرکلی حال میکنی حلزون میسازی گربه میسازی جوجه تیغی میسازی الهی قربونت برم من خاله مرجان مهدمیگه بهینانمونه است دردونه ی منه خیلی دوستش دارم  نگاه کن پاهاش روعاشق اینی که رویه پاهات نقاشی بکشی کلی حال میکنی اینم عکس های خمیربازی عاشق گربه هایی همیشه میگی مامان چراگربه ها بامن بازی نمی کنن من دوستشون دارم امااونهافرارمی کنن ...
9 آبان 1394

بهیناومحرم

روزتاسوعارفتیم خانه خاله بابا فیروز وشماکلی باآوابازی کردی البته خراب کاری هم کردی یک کیف لاک داری همه جادنباله خودت میبری طبق معمول اونجاهم آورده بودی  یکهودیدم واااااااااااااااااااااااااای بوی لاکهادراومد بله یکی ازلاکهات شکسته بودوریخته بودروی زیزاندازهای روزه شون کلی من خجالت کشیدم   بعدکه اومدیم خونه بابافیروزبردت شتردیدی کلی هم ناراحت شدی که چراقرارشتربمیره  بعدهم شتردستشویی کردتوی چمن ها کلی پندواندرزبهش دادی که زشته وااااااای بایدمیرفت دستشویی خوب روزعاشوراهم همراه پدرومادررفتیم بیرون وبعدهم رفتیم باغ رضوان زیارت اهل قبوراونجاهم پرنیاوپرهام بودن کلی بازی کردین باهم بعدهم مادرطبق معم...
8 آبان 1394

سورپرایز

یک روزجمعه خونه مامان بتی بودیم طبق معمول هرجمعه  خاله مهین ایناگفتن میان اونجا وقتی اومدن شمادرگوش من گفتی مامان مگه این خانومه مامان بزرگ آواخاله مهین نیست پس آواکجاس قربونت برم من  هنوزیک ربعی ازحرفت نگذشته بودکه زنگ درخونه بصدادراومدودیدیم آواهم اومدوقتی بهت گفتم آوااومده کلی ذوق کردی وگفتی فکرکنم آوامن روسورپرایزم کرده.. بعدکه آوارفت خونشون کلی اسب سواری کردی ...
6 آبان 1394

کیک درست کردن

عرضم به حضورتان که دخملب بنده عاشق کیک درست کردنه البته خوده کیک روخیلی دوست نداره فقط درست کردنش رودوست داره والبته اون موادکیک که آخرظرف می مونه مسیبتی کیک پختن مان چرا؟ حالاواستون میگم اول که بهینابایدتخم مرغ بشکنه والبته اصولایکیش هدرمیره واسباب خنده ما جورمیشه والبته خدانکنه بچسبه به دستهای شماکه دیگه حتمابایدشسته بشه پاک کردن هم جواب گوش نیست بعددیگه شکروآردو....... تاوقتیکه موادآماده بشه وریخته بشه همین مراسم هست والبته دعواسرته ظرف موادکیک بین پدرودختربابابده من الان بهت میدم .. نه صبرکن  اصلابگذارش زمین یکی تو یکی من.. اه باباهمش روتوخوردی..... وبعدکه موادتمامشد مامانآمادست برم ببینم  چراآم...
6 آبان 1394

عشق نفس زندگی وهستی

چندوقتی بودمامان جانت تنبل شده بودن به دلایلی البته ولی دیگه تصمیماتم روقطعی گرفتم که تنبلی روبگذارم کنار قول میدم  صبح که بیدارمیشی بلندمیگی مامان بیامن روبیدارم کن ... مامان:بهینادخترم بیدارشومامانی صبح شده بهینا:صدای بلندکردی نگذاشتی من بخوابم الان هنوزخستم... مامان :خوب می خوای دوباره بخواب... بهینا:مثل فنرازجات بلندمیشی نه بیابازی... مامان:بایدزودآماده بشی بریم مهدکودک بهینا:آخ جونمی جان جان جان جان.... عاشق مهدکودکی باذوق میری باناراحتی برمی گردی  همه ی خاله های مهدروهم عاشقه خودت کردی ازدم ماچت می کنند میگن چقدراین دخمل گله ماه ماه ... منم میگی البته توی دلم واقعا بقیه بچه ها چی هستندکه این روم...
2 آبان 1394

اندراحوالات بهینا

این روزها تمام دنیای شمااین دوتاخرس هستند این دوتاخرس هاروخاله عاطفه گل مهربون واست هدیه گرفته البته بدونه مناسبت .....قربونش برم این خاله روکه این همه مهربونه راستی که تودنیاهیچکس مادروخواهرنمیشه ...ازوقتی هم خرس هااومدن به خونمون همه جا هستند موقع خواب موقع غذاموقع بازی والبته وقت ازخونه بیرون رفتن که .....مصیبتی هردفعه میریم بیرون بایدتوضیح بدیم که اینهابزرگ هستند هروقت باماشین رفتیم می بریمشون .....بهت میگم مامان وباباش کاردارن می خوان اتاق شون رومرتب کنندمابچه شون رومی بریم مامان باباکارهارابکنند زودی برش می گردونیم وقتی برگشتیم خونه هنوزاتاق نامرتب بوددیگه میگی پس چرامامان اتاق شون روتمیزنکرده ...راستی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
10 شهريور 1394

یک هفته پرازگردش

این مطالب که دارم مینویسم تقریبا مال دوهفته پیشه وریشه درتنبلی مامان الهام داره ولی الحق که هفته عالی بوداول هفته رفتیم چادگون کلی خوش گذروندیم وبعدهم رفتیم عروسی وآخرهفته هم که رفتیم باغ والبته ازهمه بهتراینکه خاله عاطفه هم اومد توی مسیررفتن به چادگان کلی ازدستت من وباباخندیدیم والبته درنهایت هم زوکیدیم ......صبح زودبیدارت کردم تاتوماشین بخوابی ازدمدرخونه تاحدودیک  نیم ساعتی مش می پرسیدی رسیدیم.....کی میرسیم ....بعدباباگفت تو بخواب هرموقع رسیدیم مابیدارت میکنیم گفتی باشه حالاهرچنددقیقه یکباربلندمیشدی یک چیزی میگفتی دوباره مامان من می خوابم وقتی رسیدیم من روصداکن........ درنهایت من خودم روزدم به خواب الکی مثلا من خوابم هرچی ...
10 شهريور 1394