این بهینای فسقل
دیگه فسقل نیستی ها واسه خودت خانومی شدی رفت
پنجشنبه صبح من داشتم ظرف هارومرتب می کردم شما هم داشتی طبق معمول تو کابینت هاسرک می کشیدی ووسایل راازاین کابینت به اون کابینت انتقال می دادی منم مشغول کارها یک ثانیه دیدم صدات نمیادنگاه کردم دیدم ای واااااااای تمام ظرف عسل راخالی کردی روی زمین .............................
دلم می خواست یک دادی بزنم ولی تاپنج راشمردم وبعدباحالت عصبانیت به شماگفتم چرامامان دست به اینها می زنی حالاباحالت بهت زده به من نگاه می کنه میگه مامان ------------خندم گرفت وشماهم ازخنده سوئ استفاده کردی ودستهای عسلی تو کردی تو دهن مامان
همان موقع زنگ خونه هم صداش دراومدفکرکردم عمه است امامادربودند ومهربدحالادیگه مهربدودیده بودی مگه می گذاشتی بشوریمت باکلی مشکلات خانوم راشستیم دادیم دست مادر
خیلی به مادراصرارکردم ناهاربموننداماقبول نکردندوپدراومددنبالشون وشماهم پشته سرشون به گریه این بودکه من وشماهم رفتیم وهمراه بابافیروز برگشتیم
ظهرکه اصلا نخوابیدی شب خانه عمه دعوت بودیم دوباره رفتیم حمام گفتیم شایداین جوری یکم بخوابی شب سرحال باشی که بازم نخوابیدی اماتو ماشین خوابت برد ماهم یک نیم ساعتی داخل کوچه ایستادیم تاشمااستراحت کنی
خانه عمه هم که دیگه حسابی شیطونی کردی شامم که نخوردی وساعتم 12 بودکه خوابیدی-------
جمعه خواستیم بریم خانه مادرکه مادرنبودند نمی دونم مهربدرابرده بودندبامتین کجاولی من تاظهرصبرکردم ولی خبری ازمادرنشدواین بودکه راهی خانه مامان بتی شدیم عصرهم رفتیم پارک زنگ زدیم مادرهم اومدند اخه باباودایی وپدرجابی کارداشتندرفتند وماهم زنانه رفتیم پارک
شبم دوباره یک عالمه ماست مالی کردی خودت راو مثل شب قبل 12 خوابیدی اماامروز صبح 9.45 ازخواب بیدارشدی و الانم یک ساعتی هست که خوابی خداراشکر
امروزمادر زنگ زدند گفتندبیا اونجاولی قبول نکردم اولش ناراحت شدم اماالان که می بینم شماخوابی خوشحالم که ماندم خانه وشماداری استراحت می کنی
همه چیزتو خانه گم میشه چرا؟ازدسته شما هرجایی که فکرکنی سرک می کشی یک چیزی برمی داری میگذاری یک جایه دیگه مثلا کنترل راداخل کشو میشه پیداکرد لگوهارادخل کابینت هامی بینی چند روز پیش دریخچال رابازکردم یک چیزی افتادتانگاش کردم دیدم خرس خانوم طلا بود یعنی دیگه اووووووووووووووووووووووووووف
ماست خوردنش روببین
اینم شیطونی های جدید