مهمان نواز
سلام خوشگل مامان
دیشب عمه هاومامان بتی اینااومدن خانه مون توهم که دیگه نگوازخوشحالی الکی می خندیدی می چرخیدی بدونه آهنگ نانامی کردی
کلی حال کردی خلاصه که دخملم عاشقه مهمونه
مامانم عاشقه دخملشه
دیشب داشتم فکرمی کردم چقدربزرگ شدی یادمه پارسال همین موقع ها وقتی یکی می اومدخانه مون حسابی گریه می کردی خیلی غریبی می کردی دوست داشتی بریم مهمونی یامهمون بیادبه شرطه اینکه فقط تودله مامان باشی به غیرازمادربابدیگران غریبی می کردی اگه آقایون بغلت می کردندکه دیگه جیغ می زدی
دیروز یکمی ازدستت ناراحت شدم آخه شماهرروز بعدازظهریک ساعتی می خوابیدی من گفتم وقتی خوابیدی کارهام رامی کنم اما اصلا نخوابیدی هیچ به منم می گفتی بایی یعنی بازی کنیم این بودکه ازدسته هم دل خورشدیم وقتی بابااومددیگه طرفه من نمی اومدی بیچاره باباراول نمی کردی تاازت دورمی شد بلندصدامی زدی باااااااااااابا .خیلی بامزه صداش می کنی اگه بخواهی بگی باباجون میگی باباجه
آخه بابابهت میگه باباجون منم وقتی صدات می کنم میگم مامانی عزیزم حالاشماهم به من میگی مامانه
مامان بتی وعمه فرزانه ازمامان باباگفتنت خیلی خوششون میاد همش بهت میگن صدای مامان بزن توهم می دوی طرفه من میگی مامانه مامانه
می دونی می خوام بگم خیلی شیرینی بعضی وقتها خیلی خیلی شیرینی که همه می دونندمن شیرینی زیاددوست ندارم اما خوب جدایه ازشوخی شیرینی دخملم دل رو