یک حس خوب

امشب رفتیم خانه مادر ودخترم مرتب سراغ هربد ومادرروگرفت نکه نیستند رفتند خونه خاله عاطفه بی معرفت ...(شوخی)واسش حسابی توضیح دادم که نیستندرفتندخونه خاله آباده بعد راضی شدی ورفتی سراغ اسباب بازی هات 

 اولش فقط دایی بود بعد از یک ربعی پدرهم اومد ---پدرکه اومد دوباره دنبال مادرمی گشتی فکرکردی حالاکه پدراومدخوب مادرم میاددیگه

بعدش رفتیم خانه مامان بتی خاله مهین (خاله باباهم اونجابود) همه کلی ازدخملم تعریف کردند

خاله مهرآفرین نی نی نداره مامانش بهش میگفت نی نی نمی خواد بچه چیه اما بااینکه من خودم هم دوسال پیش همین حرف رو می زدم ولی خوب الان فکر که می کنم خوشحال میشم که خداتوروبهم داد فکر می کنم یکی ازلذت هایی است که هیچ کس نمی تونه واسه کسی توصیفش کنه 

سخته خستگی داره بی خوابی داره اما تهش یک چیزی که خیلی شیرینه این که ببینی آروم آروم یکی ازوجودت شکل میگیره بزرگ میشه شیطونی میکنه می خندونتد گریه ات می اندازه همش جالبه ازهمون لحظه تولذدتاهمین الانش که فقط یک سال ونیم گذشته ببخشید دوسال -حواسم به نه ماه بارداری نبود-

خدایا ممنونم 

خدایا من روببخش اگه یک موقع هایی نا خواسته از هدیه ات درست پذیرایی نمی کنم

بهینا خواستم بدونی مامان وباباعاشقت هستن

یادت هست مامان وباباواست تاب خریدن خیلی دوستش داشتی 

یک مدتی تاب رودوست نداشتی مافکرمی کردیم مشکل ازتابه اما من حدس می زدم که تاب مشکل نداره 

یک شب شما روی تاب خوابت برد من بلندت کردم پاهات گیرکرد من کشیدمت بالا وپای شمادردگرفت بعدازکلی گریه دوباره خوابیدی  همش به بابامی گفتم فکرکنم خیلی دردش گرفت به همین خاطر دیگه دوست نداره اما بابا می گفت نه این تابه استانداردنیست ..بالاخره تصمیم گرفتیم یک مدتی جمع اش کنیم تااگه خاطره بدی داری فراموشش کنی ---چندروز پیش ظهرکلی گریه کردی که بریم تاباتا یعنی تاب بازی 

حالاتوگرما وآفتاب کی دخملی روببره تاب این بودکه دل روزدم به دریا وتاب روراه انداختم نتیجه اش این شد که الان دوشبه شبهاروی تاب می خوابه فسقل خانووووووووووووووم

این عکس مال روز دوشنبه است خانه مادر اینم شماوپرهام درحال خوردن کشمش

که پرهام همش رومشت کردوخورد