تولد پدر
دیروز عصرکلی واست نوشتم وعکس گذاشتم ولی یکهوبرق رفت وهمه پرید
منم کفری شدم ...
عروسكم بهینا خيلي قشنگه و نازه
شيرين مثل قنده چشاش هميشه بازه
پيراهن قشنگش ماه و ستاره داره
يه شاخه گل هميشه روي موهاش ميذاره
مثل يه بچه ي خوب ميره خونه ي مامان جون
مامان براش خريده يه كيف ناز و فنجون
حرف منو گوش ميده تنها نميره بيرون
عروسكم بهینا دوست دارم فراوون
دیشب همراه دایی محسن رفتیم انگشترنامزدی خریدیم برای اولین بارخاله مهساراازنزدیک دیدیم خیلی خیلی مهربون بود ولی شماطبق معمول غریبی کردی یکمی که گذشت بهترشدی خاله هم کلی قاقالیلی واست خریده بود که دربهترشدن رابطه مثمرثمربود
بعدازخریدرفتیم خانه بابایی اونجاهم یکم بازی بازی کردی واومدیم خانه دخترم چندروزی خیلی بدغذاشده همش هم خوراکی های بدبدمی خوره دیشب که شام نخوردی درعوض یک پاکت پفیلاخوردی امروزهم خانه مادر نه صبحانه نه ناهارونه شام درست نخوردی حتمادندان درراه است مادرهم مرتب دخترم رابغل می کنه میگه الهی نباشم دخترم آب شده فندق مامان عاشقته
اینروزها دلم واسه خاله عاطفه زودزودتنگ میشه می دونی خواهر یک چیزی هست که هیچ کس نمی تونه جاش روبگیره اگه بودخیلی خیلی خوب بود
مادر هربو کوش ...ایجازه بیگیرم ...یوارمایین هربد اشم.....بیتانااومدخوش اود....دوسی دایم.... نیخوابا نیخوابا(نمی خواهم )... اوربه اوش دایی بیا اوبانه اوشمیه بیا(گربه دوست داری بیا صبحانه خوشمزه بخوربیا)...
اینم هدیه فسقلم به پدر
دوسی دایم پیدر دولدید مبارک