برف بازی
هر شب به بابامیگی کمرم بیمال
روز دوشنبه صبح مادراومدخونمون هردومون خیلی خوشحال شدیم یک اسباب ابازی خیلی خوشگل هم مادرواست خریدن که شمابهش میگی آقافیله عکسش روحتما میگذارم
بعدکه مادررفت بهش گفتی مادرفردابیا خوب بدوتشم
شب که بابااومدخونه گفت همه جاپرازبرف بپوشیدببرمتون برف ببینید اما شماتااسم لباس پوشیدن اومد گفتی من نمیام
باباهم رفت ازروی پشت بام برف آوردخانه باهاش آدم برفی ساختیم اینم عکس آدم برفی واسباب بازی که خیلی هم دوستش داری
سه شنبه وقتی ازخواب بیدارشدیم دیدم وای همه جا ازبرف سفیده گفتم حتما مدرسه ها تعطیل زنگ زدیم به مادربگیم بامهربدبیان خونمون که نبودن تلفن روقطع کردیم زنگ خونمون خورد مادربودومهربد دیگه شماهم که کلی خوش حال یکی دوساعتی توخونه بازی کردی اوبعدرفتیم برف بازی
موقع برگشتن حاضرنبودی بیای خونه می گفتم می خوام برم برفا نیخوام بیام حسنی وتارا