یک هفته پرازگردش
این مطالب که دارم مینویسم تقریبا مال دوهفته پیشه وریشه درتنبلی مامان الهام داره
ولی الحق که هفته عالی بوداول هفته رفتیم چادگون کلی خوش گذروندیم وبعدهم رفتیم عروسی وآخرهفته هم که رفتیم باغ والبته ازهمه بهتراینکه خاله عاطفه هم اومد
توی مسیررفتن به چادگان کلی ازدستت من وباباخندیدیم والبته درنهایت هم زوکیدیم ......صبح زودبیدارت کردم تاتوماشین بخوابی ازدمدرخونه تاحدودیک نیم ساعتی مش می پرسیدی رسیدیم.....کی میرسیم ....بعدباباگفت تو بخواب هرموقع رسیدیم مابیدارت میکنیم گفتی باشه حالاهرچنددقیقه یکباربلندمیشدی یک چیزی میگفتی دوباره مامان من می خوابم وقتی رسیدیم من روصداکن........
درنهایت من خودم روزدم به خواب الکی مثلا من خوابم هرچی گفتی مامان جواب ندادم واین طوری بود که گلی خانوم خوابیدن...
یک محوطه ای بودمخصوص بازی اونجاباآرمین حسابی بهتون خوش گذشت
یک عالمه بازی داخلش بودوکلی هم به شماخوش گذشت وشارژگوشی من هم تمام شدوهمین یک عکس و متاسفانه گرفتیم ...ولی به تو کلی خوش گذشت ووقتی برگشتیم ویلا برای اولین بارگفتی مامان من خوابم میادودوتایی رفتیم تو خوابیدی ومن هم برگشتیم درجمع خانواده.....
بعدکه برگشتیم رفتیم عروسی اونجاکه دیگه آواهم بودکلی باهم دیگه حال کردین
ازآنجاکه آواخیلی خیلی واسه عکس همکاری نمیکنه موفق به گرفتن عکس نشدم.....متاسفانه
وجمعه رفتیم باغ باخانواده پدراونجاکه دیگه توکلی حال کردی
الهی من فدایه شما......