بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بهترین دختردنیا

عشق نفس زندگی وهستی

1394/8/2 1:37
نویسنده : الهام
513 بازدید
اشتراک گذاری

چندوقتی بودمامان جانت تنبل شده بودن به دلایلی البته ولی دیگه تصمیماتم روقطعی گرفتم که تنبلی روبگذارم کنار قول میدم 

صبح که بیدارمیشی بلندمیگی مامان بیامن روبیدارم کن ...

مامان:بهینادخترم بیدارشومامانی صبح شده

بهینا:صدای بلندکردی نگذاشتی من بخوابم الان هنوزخستم...

مامان :خوب می خوای دوباره بخواب...

بهینا:مثل فنرازجات بلندمیشی نه بیابازی...

مامان:بایدزودآماده بشی بریم مهدکودک

بهینا:آخ جونمی جان جان جان جان....قه قهه

عاشق مهدکودکی باذوق میری باناراحتی برمی گردی 

همه ی خاله های مهدروهم عاشقه خودت کردی ازدم ماچت می کنند میگن چقدراین دخمل گله ماه ماه ...

منم میگی البته توی دلم واقعا بقیه بچه ها چی هستندکه این رومیگن ماه ........ولی مامانی روکلی کلافه می کنی همش درحال قهری داریم بازی می کنیم اگر یکم کلمه هارواشتباه بگم قهرمی کنی ومیری ..قهر

بعدم باگریه میگی ای خداچقدراین مامانم بدهخطا

ازدسته این مامان بد...غمگین

منم فوری میگم ای خداچقدراین دخمل خوبه ازدسته این دخمل خوب...خندونکزبان

جرات ندارم باهات نقاشی بکشم وقتی تتنهایی میکشی خیلی قشنگ میکشی اما وقتی به اصرارخودت من باهات میکشم ناراحتی مدادهاروپرتاب می کنی که چرامن بدمیکشم...

بعدتلاش کردم من هم خیلی ساده ویکم کج وکوله بکشم امابیفایدست البته بهترازقبل هست اما هنوزهم ناراحت میشی خیلی زود...

چندشب پیش خونه مادرخوابیدی مادرتعریف می کردندوقتی ازخواب بیدارشدی مادربهت میگفته یک جیرجیرک اینجاست تو هم کلی می خندیدی وقتی یک کاربدمی کنی من دوات می کنم میگی بالاخره من شمادوتارومیگذارم میرم بامادرزندگی می کنم ازسکی شماهابدین ولی مادرمهربون.....بدیکم فکرمی کنی ومیگی آخه پس مهربدروچیکارکنم ...خوب اصلااشکالی نداره اونم از شماهابهتره...قه قههبعدمن می بوسمت میگم وای نه مامانی نگومن قصه می خورم ها...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)