بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

بهترین دختردنیا

این روزهای دخملی

1391/7/2 17:08
نویسنده : الهام
244 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان جان

این چندروزنشدواست بنویسم ببخشید گفتم میرم ورزش اینکه وقتی شما خوابی من میرم ووقتی خانه هستم کمتر فرصت می کنم ببخشید قربونت برم

حالا از ٥شنبه شروع می کنم  شب رفتیم خانه مامان بتی زن عمو باباهم آنجابودند شب آرمین واسه همه گیتارزدوآهنگ خوند شماهم درکمال تعجب محوتماشای آرمین بودی عمه هم ازشما فیلم گرفت وعکس آخه مامان دوربینش راجا گذاشته بود وقتی گرفتم میگذارمش که خودت ببینی چقدر بامزه محو آرمین بودی

هفته ژیش روزدختربود رفتیم واسه دخترم هدیه بخریم اما نشد یک کاری پیش آمدمجبورشدیم زود برگردیم خانه این بود که صبح قبل ازاینکه بریم خانه مادر رفتیم خرید وباباواسه دخترم این ها روخرید

روزدختر

بعدهم رفتیم خانه مادر ودخترم خیلی خیلی دخترخوبی بود شب به پیشنهادمادر رفتیم خاقانی پیاده روی  بابا رفت خانه مامان بتی ومابامادروپدررفتیم کالسکه ات راهم نبرده بودیم این بود که بغل حسابی کیف می کردی البته پدرهم حسابی بهت حال می داد آخه می رفتی بغل پدر چنگ می زدی عینک پدررابرداری من هم مرتب ازت می گرفتم وپدر من رادعوا می کرد که چیکارش داری بچه کنجکاوی میکنه

من رفتم داخل یک مغازه وقتی برگشتم پدرتعریف می کرد که چه جوری برگ درخت راکندی وکلی باهم حال کرده بودین مثل اینکه شما بایک دست موفق به کندن نشدی وبعد از کلی تلاش اون یکی دستت راهم آزاد کردی وبرگ راکندی وکلی هم واسش ذوق کردی  اولش خوب بود اما بعد دیدم بعد ازکلی مالیدن به دست ها وبررسی داری می بریش دم دهنت وچون پرازخاک بود ازدستت گرفتم وشما دیگه خاقانی راگذاشته بودی روی سرت وجیغ می زدی اینقدر که مامن مجبورشد بشینه گوشه کوچه ویه شما شیربدهکه گویا قهرکرده بودین وشیرهم نخوردین بعدبغلت کردم وواست شعر خوندم آروم شدی اما قرقرمی کردی پدربغلت کردند وباهم می دویدید یکم آروم شدی اما پدر خسته می شدند وشما دوباره گریه می کردی البته خوابت می آمد وداشتی بهانه می گرفتی  اومدی بغل مامان وخوابیدی وقتی خوابت سنگین شد ژدر شماراگرفتند و چون پیاده رفته بودیم  حسابی دستمان دردگرفت ممنون پدر نمی دونی چقدر خوب بغلت کرده بود صاف صاف انگارنه انگار که بغل هستی درست مثل یک تخت نرم نرم خلاصه یک ساعتی خوابیدیشب هم مهربد آمد و عروسکی که واسه شما درست کرده بود رانشان داد تازه جوراب هم واست خریده بود مادرتعریف کردند که رفتندواسه مهربد که بایدبره مدرسه خرید ومهربد اصرارداشته که واسه بهیناهم یک چیزی بخرند واین جوراب ها رابرای شما خریدند

عروسک مهربد

جوراب

مهربد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

الهام مامان آوینا
4 مهر 91 13:34
سلام الهام جون. کتاب های بهینا جون مبارک باشه عزیزم. راستی دختر من هم از این جوراب های که مهره بهش اویزون داره . خیلی مواظب باش . اوینا که می گیره می کشتشون به سمت دهانش . بهینا جون را نمی دونم دیگه؟؟؟


سلام ممنون که گفتی عزیزم هنوزپاش نکردم ولی باید مراقب باشم بازهم ممنون