چشم قشنگه مامان
عزیزمی مامان جان عمرمی مامان جان
باهرمامان گفتنت کلی ازخستگیهام درمیره عاشقتم
بعضی وقتهاازدست کفری میشم ولی بخدادیوونتم
اول عذرمی خواهم بابت دیر نوشتن خاطرها
بعدش هم گلایه که تقصیره خودت هم هست به محض نشستن من پای کامپیوترشاکی می شوی یا باید توهم دکمه هارابزنی که البته منجربه خاموش کردن وبی خیالی بنده خواهدشد بعدش هم روزکه نمی شه شبهام دیگه انرژی واسه من نمونده
بعضی شبهام باباشاکی میشه که تامن نخوابم اونم خوابش نمی بره خلاصه این بود گوشه ای ازمسائل که باعث میشه من دیربه دیربنویسم
اماجونم واسه دخملم بگه که عزیزم دیگه حسابی راه میره فقط وقتی پاهاش خسته میشه بدوبدومیادانگشته من رامیگیره وبنده رابلند میکنه که انگشتش رابگیرم تاکمترزمین بخوره
5شنبه وجمعه رفتیم تهران خانه خاله باباکاراداری داشت ماهم رفتیم شما هم حسابی غرغرکردی خیلی ازماشین سواری خوشت نمیادودرمسیرهای طولانی خیلی نق نق می کنی
اولش باعموغریبی می کردی امابعدش دیگه حسابی باعمورفیق شدی حتی باعموازمغازه هاهم دیدن کردی
ولی توی پاساژهم حسابی غرغرزدی دلت می خواست بیایی روی زمین وراه بری اما خوب نمی شد دیگه خیلی شلوغ بود ونمی تونستیم شماراتاتی ببریم ولت هم می کردیم مدام زمین می خوردی
خلاصه که گذشت ورفت
چندروز دیگه تولد دخملمه -----
ولی نمی تونیم واست تولدبگیریم مادراسبا ب کشی داره عمه فرزانه ام تازه رفته تهران واون موقع نیست
خاله میگه تولدبگیری من میام ----قربونه خاله دخملم بشم که اینقدرمهربونه
ازطرفی درخانه خودمان هم شرایط واسه مهمونی جورنیست ان شاالله درتعطیلات عیدیک تولدکوکولو می گیریم
بووووووووووووووووووس
دخملم میگه
اپس یعنی اسب
آپو یعنی هاپو
آپ یعنی آب
بع بع یعنی بع بعی
ببر یعنی ببر
پا یعنی پا
دس یعنی دست
ویک عالمه کلمه به زبان بهینا
وقتی هم می خوره زمین میگه آخ
خیلی هم قشنگ میگی مامان باآهنگ صدامی زنی
واست کتاب واسباب بازی جدید هم خریدم امانشدعکس بگیرم دریک فرصت مناسب حتما اینکار رامیکنم
کلااین روزهاسخت میشه از دخملم عکس گرفت آخه مدام درحال راه رفتن است