بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

بهترین دختردنیا

باغ پرندگان

1392/1/29 0:13
نویسنده : الهام
291 بازدید
اشتراک گذاری

سسسسسسسسسسسسسسسسسسلام

اولش معذرت خواهی بابت اینکه دیربه دیرمی نویسم

البته خودت هم بی تقصیرنیستی ها

آخه این هفته دخملم حسابی بلایی می کنه خوابش هم خیلی کم شده شما هرجی بزرگ ترمیشی کارهای منم زیادترمیشه کوکولوترکه بودی کثیف کاری هات خیلی کم بود کارهای مامانم کمتربود ولی الان چی صبحه زودکه پامیشی بازی می کنی این هفته اصلا هم خوب غذانخوردی مامان باهزارتا آرزو برای شماگل دختر غذادرست می کنه ولی فقط کثیف کاری می کنی خلاصه که تاشب همین طوری پیش میره وبعد تا من میام شماراخواب کنم خودم زودتر میخوابم این میشه که وبلاگه خوشگل خانوم دیربه دیر نوشته میشه

حالا به صورت فشرده این هفته راتعریف می کنم جمعه بادایی مهردادومهربدرفتیم باغ پرندگان وشما حسابی با توتوهابازی کردی بعدرفتیم خانه مادر

 یک شنبه هم تعطیل بوداولش قرارشدهمراه بابابریم واسه ناهاربیرون اما بعدبابایادش اومدکه پدرودایی مهردادنردهای خانه رارنگ می کنند وجمعه کارشون نیمه تمام مانده است این بود که رفتیم خانه مادر

مادرناهارکباب درست کردندمن عاشق کباب های مادرآخه خیلی خوشمزه درست می کنندشماهم کباب دوست داری

مهربدکه دیگه بی رویه دوست داره اینقدرسرناهارواسه کباب حول زد که من بااینکه گرسنه بودم سیرشدم وبی خیال خوردن شدم امیدوارم کارهای بد مهربدرایادنگیری ------فقط خوبیهاش رایادبگیر

اما به شماحسابی خوش گذشت

عصربودکه مامان بتی زنگ زدندکه مهمان دارند وقرارشد بریم خانه مامان بتی اما چون حال عمومحمدخوب نبود قرارشد مابریم خانه خودمان وعمومدبیادخانه ما

وشماهم که دیگه حسابی شیطونی و بی خوابی و مامان آزاری

دیروزماشین پرهام راقایم کردم !چرا؟خوب ازدسته شما خودت سوارش میشی ومیگی اه اه یعنی هولم بدین بعد دوباره اه اه یعنی عروسکم هم بیاددیگه تاوقتی همه عروسکها سوارنشوند خیالت راحت نمیشه

دیشب مدلش راعوض کرده بودی اول همه نی نی هاراخودت سوارمی کردی بعد می خواستی خودت بری بالا وچون دیگه جایی نبودواسه شما دستت رامی گرفتی به کنارهای ماشین ومی گفتی هولت بدیم وخیلی خطرناک بود یک کارخطرناک تر این بودکه ماشین را کنارمبل می گذاری وازش میرفتی بالا ومی خوستی بری روی مبل که چون ماشین چرخ داره وتامیای شمابری بالاحرکت میکنه اینم خیلی خطرناک بودوتصمیم گرفتیم کلاجمعش کنیم

دیروز علی پسرهمسایه طبقه پاین داشت داخل حیاط بازی می کردشماهم می خواستی ببینیش من گذاشتمت لب پنجره وشما خیلی خوش حال بودی که می تونی هم صداوهم تصویرراداشته باشی

بعدازعلی خواستیم بیادبالاباشما بازی وعلی هم اومد علی یکم مریضه -مادرزادی مشکل داره عقب افتاده جسمی است ونمی تونه راه بره چهاردست وپا میره شمافکر می کردی خورده زمین وتا چهاردست وپامی رفت شما می گفتی آخ

علی خیلی زود گفت بایدیرم خونمون وشما بهانه گرفتی این بودکه همراه مامان علی رفتی پایین

چنددقیقه بعد بابااومدومامان بتی وعمه فرزانه هم بودند وشمااومدی بالا

کلی باعمه بازی کردی بعد وساعت 11.30شب خوابیدی منم یکم خوش حال بودم گفتم حالاصبح یکم دیرتر بلندمیشه منم به کارهام میرسم ولی خیالی بس باطل  که شما سرساعت 8.25 طبق معمول هرروز بیدارشدی

امروزهم خیلی شیطونی کردی والبته مامانم کفریش کردی حسابی

بعضی وقتهاخیلی ازدستت ناراحت میشم مثل امروزظهر آخه کلی گرفتمت توی دلم  شماهم کلی شیرخوردی چشمهات هم بسته شدند اما بعداز یک دقیقه دوباره چشم هاباز وبازی رادوباره شروع کردیی خدایا این کارت خیلی آدم راشکنجه میده تاچشم هات بسته میشه آدم امیدوارمیشه که خوب الان می خوابه کارهایم راانجام میدم همین داری برنامه میریزی که چیکارکنی که یکدفعه چشم هات راباز می کنی وانگارکه نه انگار قصدخواب داشتی

دیگه اینکه بای بای میکنی وتابهت میگیم بزن قدش دستهات رامیاری بالاومی زنی به دستهای ما

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله عاطفه
30 فروردین 92 20:11
پس عکساش کوووووووووووووو