ازاون روزها
سلام
امروز ازاون روزهابودکه دخمله ازدنده کج بیدارشده بود ازصبح یک سره قرقرکردی صبحانه نخوردی بازی هم اگه من بودم هی یکمی بازی می کردی من که می آمدم داخل آشپزخانه دوباره قرها شروع می شد
خلاصه که خیلی گریه کردی کاربه جاییی کشیدکه منم گریم گرفت یک ربعی دوتایی گریه کردیم تابالاخره دخمله گلم خوابش برد ناهارم نخوردی اشکال نداره وقتی بیدارشدی باهم ناهارمی خوریم
خدایابه همه مامان هاصبربده به بنده حقیرهم صبروآرامش عطاکن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی