سمیرم
بالاخره تصمیم گرفتیم بریم سمیرم البته بدون بابا
بابایی ساعت سه اومددنبالمون وآرمینم بااونهابودوچهارتایی رفتیم سمیرم جای بابافیروزخالی خوش گذشت
رفتیم آبشارکه البته همان اولورودی پارک بودوشمادیگه بیخیال آبشارشدی ومن وخاله مهرنازدخترخاله باباهمراه مامان بزرگهاماندیم تابقیه برندآبشاروقتی برگشتندعمورامین اصرارکردکه عمه هاشمارانگه می دارندومن شمارامی برم آبشارراببینید وهمرابابایی وآقای عطاریعنی شوهرخاله بابافیروز منم رفتم آبشاررادیدم خیلی قشنگ بود دفعه قبلی که من دیدم آب خیلی کمترازاین دفعه بود
خلاصه که این دوروزهم گذشت
عکسهاراهم یک موقع بایدبگزارم آخه مننتونستم عکس بگیرم بیشترعکس هاروعمه گرفت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی