بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

بهترین دختردنیا

عزیزی تو

1392/9/14 7:36
نویسنده : الهام
226 بازدید
اشتراک گذاری

 دیشب رفتیم مامان خریدکنه   Yah اول رفتیم وسایل کیک وشیرینی تمام کرده بودیم رفتیم خریدیم داخل فروشگاه میگفتی منو بغل تن منم واسه شماتوضیح می دادم که شمادیگه بزرگ شدی من نمی تونم بغلت کنم بروبغل بابا نه توبغلم تن دوباره توضیحات راگفتم ودخمل مون متقاعد شدن رفتن بغل بابا حالا دارم سفارش می دم هی بلندبلندمیگفتی مامان این شیه بادکنته بابامیگفت نه اینا قالب هستند شمامی گفتی نه اینابادکتنهمامانه اینابادکنکندآره آره ....خریدمون کردیم وبرگشتیم سوارماشین بشیم دم درماشین نمی اومدی داخل ازهمون اوایل ازماشین سواری خوشت نمی اومدبازالان خیلی بهترشدی قبل ترها فقط یک ربع تو ماشین مینشستی بعدبایدشیرمیخوردی بعدم که اینقدرنق نق می کردی تایک ساعتی اوضاع همین طوری بود یابه مقصدمیزیدیم یا شمادیگه بیهوش میشدی اماالان دیگه ازسروکول من بالامیری بیشترمواقع میشینم عقب که وسیع باشه شمابتونی به قول باباوول بخوری                            رفتیم مجتمع بلواراولش که بابانبودخوب بود یعنی چون من نمی خواستم ازشماجدابشم برم داخل مغازه هاشما هم شکایتی نداشتی اما بعدباباهی میگفت توبرو خرید کن فروشگاههارانگاه کن من تامیرفتم صدای خانوم گل می اومدکه گریه گریه مامانم گم شه تامن رونمی دیدی بیخیال نمی شدی بغل باباهم نمی رفتی یکی ازاین ماشین ها که مال مراکزخریده دیدی می گفتی بریم ببینیم منم یواراین شم ازاونجاکه شماسری قبل اصلا 5دقیقه هم نشستی گفتیم حواست روپرت می کنیم داشتیم ازمجتمع می اومدیم بیرون  که شماماشین هارادیدی حالاازشمااصرارکه یواراین شم باباهم که نه بریم سوارماشین بشیم منم که این وسطگیرافتاده بودم باباکه عصبانی رفت منم شمارابردم کنارماشینها سواربشی یک 5دقیقه ای سوارشدی بعدگفتی بریم باباگم نشه دناه داره آخی نایی بابا هم خندم گرفته بودهم دلم می خواست ....            دیشب موقع خواب تواتاق شمابودیم بابااومدیک نگاهی کردورفت بعدشمابلند شدی توی تخت ایستادی دادمی زدی هیروز عییزم بیا   دوتایی مون داشتیم ازخنده منفجرمی شدیم نکه ماخندیدیم شماخوشت اومده بود مرتب می گفتی فیروزعزیزم بیا وواسه خودت می خندیدی                                                                      

 عاشق اینی که بری روی تخت بپربپرکنی البته تخته باباهیروز اوایل مپل تخته فنرمی پریدی روی تخت به منم میگفتی توهم بتن بعدمن توضیح که من بزرگم تخت میشکنه شماهم که همیشه یک راه حل واسه اینکه من رابه بازی بگیری داری خرسی هاپویی موشی رامیاری میگی دستش بیییربیپره

دوتایی بعدنگاه عروسک هامیکنی میگی دیدی پریدم تو ام پریدی ولوشدم توام ولوشدی آیه آیه بهت میگم نگو آره بگوبله لعد میگی بیه دوباره که محوبازی میشی میگی آیه وقتایی که من مرتب بهت گوش زدمیکنم میگی نه آیه آیه آیه   دیگه منم 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)