اینروزها

اینروزها نفس مامان خانومی شده ازتهران که برگشتیم چندروز بعدش رفتیم خانه ی خاله جوانه دیدن آرین  موقع خداحافظی شما نمی خواستی برگردی خانه ودوست داشتی بمونی این بودکه من وبابارفتیم نیم ساعت بعدبرگشتیم وخلاصه بامغزه تخمه واسمارتیز شماراراضی کردیم برگردی خانه توی این فرصتی که رفتیم بیرون تصمیم برای ترک شیرشماتصویب شدوماهم آستین هارازدیم بالا واراده رامحکم کردیم و بسم الله راگفتیم واین بودکه تاامروز که حدودده پانزده روزی هست که شما شیرمامان نخوردی البته همچنان بهانه میگیری وموقع خواب خیلی ناآرومی می کنی تمامی روش های خواب مثل روپاگذاشتن وحمام کردن وباکالسکه بیرون بردن و خودم خوابیدن و ...امتحان کردم ولی روزهاموفق نبودم شبهام که دیگه چراغ هاراخاموش می کنیم میگیم شبه بایدبخابیم شمامیگی نه نخوابیم و گریه وخواهش بعد ازکلی گریه ازحال میری کلا ازخواب بدت میادخیلی باهاش حال نمی کنی ازهمون موقع هم که به دنیااومدی جزوه نی نی های کم خواب بودی ولی خواب خیلی خیلی خوبه ...

بگذریم دیروز رفتیم خانه مادر قبل ازاون رفتیم پارک شماامی خواستی سوارچرخ وفلک بشی اماخیلی شلوغ بود تارسیدیم پارک ازهمون دور به چرخ وفلک گفتی سلان چرخ وفلک من اومدم ....بعدازناهارم رفتیم توی پارکینگ کلی توپ بازی کردیم مهربد می خواست شوت های حرفه ای بزن شماهم تقلید می کردی پاهات رو محکم می زدی زیرتوپ اماتوپ بازهم به مهربدنمی رسید بعدازکلی تلاش بیخیال پاشدی بادست برمی داشتی می دویدی می دادی به مهربد .....خانوم پرانرژی من عاشقه این انرژی هسته ای شماهستم ...عصرهمراه مادروپدروخاله مهساودایی محسن رفتیم میدان نقش جهان سواردرشکه شدیم آقای درشکه چی شمارانشوندجلو کنارخودش شماهم که دیگه کف برشده بودی یک دوری زدیم وموقع پیاده شدن دوست داشتی هنوزسوارباشی ...