سلام بایک دنیاتاخیر
داشتم وبلاگت رومی دیدم دیدم چقدرکم کاری کرده این مامان الهانه شخلته چی تارتردی
ببخشیدمامان جان حالاهمش رویکهومیگم
مهمونی بهسلامتی تمام شدوماهم رفتیم تهران قرارشدباخاله بریم باعمه برگردیم که خیلی هم خوب بود ولی ططولانی شد حسابی دلمون تنگ شده بود یک ده روزی مسافرت مان طول کشید اولین بار که نه دومین باربود بدونه بابامی رفتیم مسافرت ...اگه باباهم بودبهترخوش می گذشت .
ناهارخونه مادربودیم پدرظهراومددنبالمون رفتیم ناهارروخوردیم وبعد ازناهار راهی تهران شدیم رفتنه توماشین همش باخاله وعمو بازی بازی کردی شعرخوندی بین راه مارال ایستادیم شمامیگفتی تهران اینجاست؟وقتی رسیدیم به عوارضی عموگفت دیگه رسیدیم تهران شمام که ازاصفهان مرتب پرسیده بودی توجامیریم ماهم بایک آب وتابی می گفتیم تهرانتوذوقت خورده بود وگریه گریه که نه بریم تهران تهران توجاست حالاازماتوضیح وازشماانکار...... عمومحمدمیدان آزادی رونشون میداد میگفت ببین این تهرانه بعد شمامیگفتی نه این مسجمه اس تهران نیس...خلاصه که همیشه وقتی میرسیم تهران همین مصیبته .حالادیگه میدونم که بهونه گیری می کنی یاگرسنه ای یا خوابت میاد یاازتوماشین نشستن کلافه شدی ...خلاصه که یک بستنی خریدیم و موضوع منتفی شد .فکرکنم بیشترمشکلت باماشین بودچون بستنی هم کامل نخوردی دیگه رسیدیم خونه عمه چون خاله فردامیرفت سرکار تصمیم گرفتیم بریم خانه عمه آخرهفته بریم خانه خاله درکل خوش گذشت شما یکبارباعمو رامین رفتی سرزمین عجایب یکبارهم باعمومحمدرفتی کلاهم کمپانی انرژی هستی خواب به حداقل رسیده انرژی هم که داره می ترکونهخانه عمه که بودیم می رفتی روی تخته عمه میگفتی مه من ژست بگیرم شماعس بگیر بعد دستهات روجمع می کردی زیره چونه شونهاتم میدی بالا یک پاتم میگیری روی شصت ...
توپاساژهاهمه جا بلاگیری می کردی هرجاهم که جایی واسه نشستن پیدامیشد مثلا لبه ی ویترینه مغازه ها یا روی پله ها می نشستی می گفتی مه بده من بخورم دستت راهم می بردی طرفه دهنت و سرت راهم تکون می دادی که خیلی خوبه ها بیا ببین چقدرخوبه
بعدمن میگفتم آخه نمی شه مامان جون زشته مه ماله توی خونه است نباید همهجا مه بخوری شمابزرگ شدی دیگه مامان بخدابشین ببین چیقدرخوبه .فدات بشم من بعدازکمی سماجت خودت میگفتی زشته عیبه ماله توی خونه است اینجاکه نمی شه ....
خونه خاله عمو واست سنتورمیزد شماهم خیلی بادقت گوش می دادی و کیف می کردی کلامیونه ی خوبی باسازداری عزیزه دلی تو یکمی بزرگ بشی میگذارمت کلاس موسیقی عاشق قلقلکی می خوابی میگی من روال الک تن بعدبه من میگی تو بخواب تامن ال الکت کنم
اینقدرخوشگل میگی عاطیفه خاله وقتی صداش می کردی بهت می گفت قربونت بشم من ...شماهم جواب میدی اربونت برم شم رفتیم خانه ی تینا آخه تیناروخیلی دوستش داری حسابی بهشون زحت دادی خاله مریم واست یک اسباب بازی خانه سازی خریده بود مرسی خاله جونم خانه ی دایی رضارفتیم اولش حسابی غریبی می کردی اما بعدش بانیمارفیق شدی نیماخیلی مهربونه حسابی باهات بازی کردی شماهم کلا باهرکی واست وقت بگذاره خیلی نزدیک میشی خانهی دایی علی هم اولش غریبی می کردی امابعد دیگه دلت نمی خواست برگردی قراربودشب اونجابمونیم ولی نشد دیگه وقتی داشتیم ازخونه دایی می رفتیم خونه عمه برف می اومد شماازتو ماشن برفهایی که می خورد به شیشه ی جلورومی گرفتی می گفتی بیا مامان واست برف آوردم ببین چه سرده دستهات یخ میتنه....
وقتی برگتیم اصفهان رفتیم خانه مامان بتی آخه باعمه برگشتیم باباهم اونجابودچسبیده بودی به بابا تکون نمی خوردی همش باهاش حرف می زدی یکم از نگاهت دور می شدسراغش رومی گرفتی بابام تجاس منم برم پیشش