عاشقتم
بهینادیشب به بابافیروز میگفت عاشقه من بیا نخاشی بتشیم
بردمت دکتروقتی معاینت تمام شد ازتخت اومدی پایین به بچه های داخل مطب فخرمیفروختی که من که اصا گریه نتردم من دخترخوبی هستم شوماهم گریه نتونی ها بعدآقای دکتربه شمایک جایزه دادبادکنک بهت گفت می خواهی یک بادکنک زردبهت بدم گفتی نه بنفش بده
بردمت پارک نی نی کوچو لوهای توی پارک که نمی تونستند ازپله ها برندبالابهشون می گفتی عزیزم شماکه نمی تونی بزارمن برم شومانگاه تن یادبگیرباشه
به من میگی مامان این سنگ روپرتش کن ببینم بلدی بعدکه پرتابش می کنم میگی آفرین
بابایی بهت میگن پدرسوخته شماهم یادگرفتی توی خونه باعروسکات بازی می کنی بهشون می گی پدرشوخته بهت میگم نباید بگی حرف خوبی نیست بعدشمامیگی فقط بابایی بایدبگه...
به من میگی مامان بریم پارک میگم نه الان کاردارم میگی دختربدی شدی ها
خیلی مواقع خسته میشم ومیگم خدایا یعنی من می تونم خوب این هدیه ات روبزرگ کنم مطمئنی من لیاقتش روداشتم که به من بچه دادی بعد که توی بازی هات نمک می ریزی میگم خدایاخوبه که به من دادی توانش راهم بهم بده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی