بستنی
دیشب طبق روال معمول هرروز عصررفتیم پارک باباهم اومد دخملم گفت می خواهدبادوچرخه بیاد فدای اون پازدن نصفه نیمت بشم من یک جاهایی که باید بری بالا خیلی خنده دار زورمی زنی
وقتی برگشتیم شام خوردیم بعدش هم بستنی چون دوتاداشتیم قرارشد شریکی بخوریم بابابهت گفت یکم از بستنیت به من می دی به بین من ندارم گفتی اشکالی نداره فرداواست میخرم
بعداز کلی که گذشت دلت سوخت و یکم بردی نزدیک دهن بابا که اونم بخوره هرچی باباصورتش رامی آوردنزدیک تر شماهم بستنی رو می آوردی عقب تر درنهایتم پشتت روکردی به ما وبستنی رو تاآخرش خوردی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی