نفسه مامان

چندروز پیش توکوچه یک انجیره خشکیده ازروی زمین برداشتی گفتی این تخمه دایناسوره واین شروعه داستانه دایناسوربود حالادیگه همه چی به دایناسورمربوط میشه همه چی ماله دایناسوره والبته موضوع ازاونجایی شروع شدکه بنیامین پسرهمسایمون چندتاسنگ دادبه شماگفت اینهاتمه دایناسوره بکارشون درخت ایناسوردرمیاد بنیامین بچه بامزه ای هرموقع شماروتوکوچه میبینه بالحجه غلیظه اصفهانی میگه  پس توکه دوباره اومدی دالاغه...ولی شماازش خوشت میادالبته بعضی مواقع هم ازدستش کفری میشی ...

اینم تخمه دایناسوره معروف

دیگه اینکه عاشقه پرنده ها والبته حیواناتی تا یک پرنده میبینی کلی باهاش حرف میزنی

  صبح هاکه ازخواب بیدارمیشی یکسره حرف میزنی حزف میزنی به منم میگی مامان نگاه تن ببین چی میگم گوش تن دیگه حتمابایدبادقت گوش بدم اگرنه تاآخرشب بهونه گیری میکنی جدیدا یادگرفتم یک ربع نیم ساعته اول رو حسابی به دلت رفتارمیکنم بعدمیرم سراغه کارهام قربونت برم هنوزم فوق العاده کم خوابی الان چندروزی مثل قبل واسه خوابه بدازظهربهت اصرارنمی کنم  خودم یک چرته چنددقیقه ای میزنم بعدبیدارمیشم ودوباره زندگی ادامه داره هرطور که شمابخواهی فدات بشم من این چندروز تقریبا 8-9 بیدارشدی ویکسره بیداربودی تا11 -12 شب خداییش واسه یک بچه تواین سن کمه .خیلی هم کمه

یک حاضرجوابی هستی بی نظیر امشب خوانه مادردایی مهرداد بهت میگفت این خواهرمنه یعنی من شماخیلی ناراحت می شدی میگفتی نه مامانه من بعدپدررونشون می دادی میگفتی ببین این دوسته شماست مامانه من مامانه خودمه بعدباحالت شاکی میگفتی مامان میگه شوماخواهرشی من گفتم درست میگه مامان جون من مامانه شماوخواهردایی مهردادم بعدخیلی خوش حال وبایک خنده ای به دایی میگفتی ببین میگه مامانه منه دیگه....قربونت برم من خوشگلم... دایی میگه دماغه مامانت رومیکنم میندازم دورگریه گریه که نه دیگه نمی تونه بوبکشه بعددایی میگفن خوب دهنش رومیکنم نههههه پس چه جوری بامن حرف بزنه قربونت برم من فدایییتم من بخدا... اینم خانه بهینادرخانه مادر

چند روز پیش که تعطیلی بود عصرخیلی سعی کردیم شمابخوابی امانشد این بودکه شا ل وکلاه کردیم که بریم بعدازیکسری اتفاقاتی تصمیم گرفتیم بریم پارک ناژوان همراه خاله جوانه وآرین وعمو بلالی بخوریم دیگه شماوآرین ترکوندین ازچوب بازی وخاک بازی و هرنوع گنده کاری که فکرش رابکنی اما چون خیلی بهتون داشت خوش میگذشت سعی کردیم خیلی به قوله معروف گیرندیم واجازه دادیم حسابی خاک بازی کنید تاجایی که وقتی اومدیم خونمون داخله لباس زیرت هم پراز خاک و برگ های ریز بود والبته به خیرگذشت وسرماخوردگی یا حساسیتی درکارنبود