دلنوشته ها
سلام جینگیلیفرشته مامان دیشب که دلبری می کردی واسه بابات اشکم درآمد آخه همین دیروز بود که یک ذره نی نی بودی حالا به بین چه جورسرمارو گرم می کنه قربونت برم اصلا دوست ندارم دخترلوس وننری بشی وخیلی سعی میکنم البته بعضی مواقع که نه بیشترمواقع درمبارزه باشما این شماهستی که پیروز میشی بوووووس ولی واقعا خوب نیست لوس باشی
دیروزمادر ومهربدآمدندخانه ما والبته نیم ساعتی پشت در منتظرما مانده بودند آخه دخملی شلوغ می کردوزنگ درخانه راهم بابا دیشب قطع کرده بودکه رفتگر که میادواسه انعام زنگ میزنه شماازخواب نازنپری وصبح یادش رفته بودوصل کنه تلفن خانه هم چون خیلی صداش کم بود من نشنیده بودم موبایلم هم که همیشه یا شارژنداره یاداخل کیفه ومن خبری ازش ندارم خلاصه کلی شرمنده شدم بعد تازه ازصدای سنگ که میخوردبه شیش متوجه شدم یکی بیرون است اولش فکرکردم بچه ها توکوچه دارند سنگ میزنندبهشیشه آخه یک همسایه داریم پسرش خیلی تخص است فکرکردم اون است رفتم برم دعواش کنم ازداخل دستگاه پله دعواش کردم که صدای مادرومهربد آمد وتازه متوجه شدم که آیفون زنگ نمی خورد مادر تا کلی بعد هی میگفت واقعا صداهارو نمی شنیدی ومن باز توضیح می دادم که اوضاع ازاین قراربوده -----
اما خداییش کلی از دیدن مهربدومادر خوشحال شدی وشروع کردی به دست وپاتکان دادن الهی فدات شم که میشناسی جیگرمامان عصری هم رفتیم مامان کفش بخر که هیچی گیرمون نیامدوبرگشتیم مادرومهربدرفتندخانه وماهم آمدیم خانه البته دخمل گلم بعتدازکلی شلوغ کردن دردل مادر تو دل مامانی خوابیدی وهمین که رسیدیم خانه بیدارشدی ودیگه نگو ازدلبری هات تازگی ها وقتی تنها میشی اگه یک پارچه دم دستت باشه می گذاریش روی صورتت وبعد خودت برش میداری ومی خندی اگه من یا بابا بهت بگیم دکی بلند میخندی امااگه تنهایی بازی کنی قربونه اون خندهات برم آروم واسه خودت می خندی
من وباباعاشقتیم بعضی موقت ها دلم می خواهدیک گازبزرگ به پاهات بگیرم ولی دلم نمیادفقط فیگورش رو میگیرم
این عکس رو خاله آتی که اصفهان بودازت گرفت گفتم بدنیست بگذارمش اینجاتا خاله هم واست بیشترذوق کنه