بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

بهترین دختردنیا

دختره بازیگوش

سلام گلم اول ببخشید که دیربه دیر میام معذرت آخه مامان چند روزی حالش خوب نیست و کمتر به کارهاش می رسه این روزها تو بازی های بامزه ای میکنی مثلا دستهات رو درهم گره میکنی وبالا وپایین میبری ---- یا پاهات را کاملا میاری بالا و بادستهات میگیری شون---       راستی از آنجا که شماروزها اصلا نمی خوابی بابایی واست ننو بسته به مبل که مامان شمارا روزها راحت خواب کند ولی قابل توجه شما که تازه در ننو هم بازی می کنی   عمه افروزهم تخت نوزادی آرمین روداده تا شما رادر آن خواب کنیم آخه آرمین در آن خوب می خوابیده اما شمادر آنهم با تورهای اطرافش بازی می کنی تازه لبه آن راهم میگیری وبر میگردی وچون تخت سبکی ...
25 تير 1391

لالایی

سلام گلم میخواهم چندتا لالایی که تاحالا واست خوندم را بنویسم البته باید بگم شما وقتی واست لالایی میخونم اگه شاد باشه می خندی اگه غمگین بغض میکنی راسنی تهران که بودیم شماتوپارک خوابت می آمدمن وخاله عاطی واست یک نعنو درست کردیم خاله سکینه ام که خاله مادرباشه واست یک شعرخواند: برم برسر کوی بلندی  بسازم نعنوخیلی قشنگی  بسازم نعنویی که کس نبینه برای بهینا خانم سبزه رنگی   لالالالا گل پونه بابات رفته در خونه لالالالا گلم باشي هميشه در برم باشي لالالالا گل آلو درخت سيب و زرد آلو لالالالا گلي دارم به گاچو بلبلي دارم لالالالا گل خشخاش بابات رفته خدا همراش لالالا...
17 تير 1391

واکسن چهار ماهگی

الهی مامان فدای اون پاهای خوشگلت بشه امروز صبح رفتیم بهداشت که دخترم واکسن بزنه اینقدر هم خوش اخلاق بودی که همه خاله ها در بهداشت لپ دخترم رو می کشیدند که البته بابایی هم حسابی کلافه شده بود خانم دکتر گفتند نی نی به خوابه روی تخت منم شمارا خواباندم داشتم با شما حرف میزدم وشما هم میخندیدی که خانم آمپول رو زد توی پاهات وای خدا  اولش یکمی اخمهات روتو هم کشیدی اما بعدش بهداشت را گذاشته بودی روی سرت مامانی هم که طاقت گریه های شما رونداره با شما گریه میکرد الهی فدای شمابشم من اشکال نداره عوضش مریض نمی شه دخملم ...
17 تير 1391

دخترکتاب خوان

نفس مامان کتاب شیمو رو خیلی دوست داره وقتی کتابسش رو میگیرم جلوی صورت ماهش سروصدا راه می اندازه ودستهاش را بالا وپائین میبره قربونه دستهای کوکولویت بشم من      ...
13 تير 1391

هورا مارفتیم خانه خاله

عصر سه شنبه راهی خانه خاله شدیم مامان تو واقعا با همه نی نی ها فرق داری همه نی نی ها توماشین می خوابند اما شما تا ساعت خوابت نشه نمی خوابی فدای اون چشمهای متعجبت بشم من تازه خانه خاله کلی خاله وعمو محمد راتحویل گرفتی واسشون میخندیدی -----معلوم دخترم خاله اش رادوست داره خانه خاله حسابی خوش گذروندی آخه همه تا دخملم غرغر میکرد بغلش می کردند شماهم حسابی کیف میکردی مرسی خاله مرسی عمو   ...
13 تير 1391

دخمل من میگه ا اه اوه

الهی فدای صدای خوشگلت بشم مامان جان چند روزی بلبل شدی مامان قربونت برم شیطونک--- الان ساعت ٢٢.٣٧  دقیقه است وشماازشش صبح تاحالا بیداری البته گریه نمی کنی فقط بازی میکنی دست میخوری حرف میزنی منم حرص میخورم مامان جان وقتی کم میخوابی خسته میشی و خو ب رشد نمیکنی ها بووووووووس اینم عکس های امروز دخملم   ...
3 تير 1391

روزهای اول

وای خدا این دخمل ما شبها بیدار روزها می خوابه همه میگن 40 روزش که شد خوب میشه 3روز بعد ازبه دنیا آمدنت بردیمت بهداشت واکسن بزنی الهی فدای پاهات بشم زدند کف پاهای کوچولوت دخملمم تا خانه گریه کرد ومن مجبورشدم داخل ماشین به دخترم شیربدم ازآنجا که شما بعد از 24 روز نافتون افتاد ما هم مجبور شدیم اولین بار همان روز ببریمتون حمام البته چند باری دست وپا وصورتتون را کاملا شسته بودیم اما حمام لیف وصابون نبرده بودیمتون مادر وخاله عاطفه فسقل را شستند اصلا هم گریه نکردی فقط وقتی می خواستیم خشکت کنیم یکم گریه کردی که اونم گرسنه ات شده بود همه گفتند الان دو سه ساعتی می خوابه اما شما اون شب ساعت 4 صبح خوابیدی  بالاخره بهینا...
30 خرداد 1391