بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

بهترین دختردنیا

عمو دربیمارستان

بابا فیروزت چندروزی بود دلواپس بود وهمش فکر می کرد آخه عمو محمد کمرش درد میکنه رفته بیمارستان عمل کنه بابایی هم دلواپس بود که خداراشکر به خوبی وخوشی تمام شد وحالا عمو مرخص شده وداره استراحت می کنه البته درخانه وبابایی هم دیگه استرس نداره ما هم رفتیم دیدین عمو اولش من شما رانبردم اما بعدش بابایی گفت چون بخش ویژه است اشکالی نداره اینم عکس شما تودل عمه افروز ...
14 مرداد 1391

مهربدوآرمین

مهربد پسردایی مهردادکه خیلی همدوست داره این هم اسکوترش که همیشه به مادر میگه مادرتوراخدابهینا هم بشینه رو اسکوترم   اینم آرمین پسرعمه افروز         ...
14 مرداد 1391

دخمل شیطون

قربونه شیطونی هات برم مامان جان جدیدا در خواب وبیداری حتی در حین شیرخوردن می خواهی قلت بزنی سرت راهم به صورت نیم خیز میاری بالا ودست وپاها را هم که از همون اول یکسره تکون میدادی .....مادرجدیدا به دخملم میگه علی ورجه فدای این وروجک بشم من               ...
14 مرداد 1391

بابادوست دارم یک عالمه

بوس واسه دخترمهربونم که باباشو دوست داره عصرهاکه بابا می آید شماکلی واسه بابا الکی میخندی و تحویلش میگیری بوووووووووووووووس ازقدیم می گویند دخترهابابایی هستند ...
8 مرداد 1391

هورا چه هدیه هایی

 ممنون عمو محمد چه گل سرقشنگی----- ممنون عموممد خرمن داره یورتمه میره---- مرسی عمه جون ببین چقدربه من میاد   ...
5 مرداد 1391

عسل مامان وبابا

خدا یا همه نی نی ها رو حفظ کن دخمل من راهم مواظبش باش --------- دیشب خاله ها یعنی دوستهای مامان خانه ما بودند همه هم کلی از شما تعریف کردند .......فدای شما بشم من--- خاله ها می پرسیدند اگه برگردی عقب بازهم نی نی میاری آخه من قبلا ها می گفتم نی نی داری سخته و من قصد ندارم نی نی داشته باشم ولی الان از خدا می خواهم به همه توفیق داشتن این سعادت رو بده وافسوس میخورم برای مادر پدرهایی که قدر این نعمت خدادادی رو ندارند وبه خاطرمسائل پوچ از کنار هم بودن هاشون لذت نمی برند ------ خدایا ممنونم که شیرینی واقعی زندگی را به من نشان دادی دخترم خیلی دوست دارم باور کن هرلحظه وهر ثانیه وجودم از تو پروپرترمیشه ممنونم ممنونم ای کاش می تونستم احساسم را...
5 مرداد 1391

همه چی از همه جا

سلام گلابی من بابا اومد ومن آمدم خانه خودمان وبا کمی تاخیر وبلاگت رو به روز می کنم این روزها هر روز احساس میکنم از روز قبل بزرگتر شدی هم کارهای جالبی انجام میدی هم از نظر جسمی ---     اون چند شب که خانه مادر بودیم یک شب شما در خواب غش غش می خندیدی که ازصدای خنده شما من ومادر ازخواب بلندشدیم وهر دوباتعجب به شما نگاه میکردیم بعد مادر گفتند الهی فدات بشم چه خوابی میبینی که اینقدرخوشحالی وبوسیدت وما خوابیدیم راستی جدیدا عاشق پلاستیک شدی  وحسابی باهاش بازی می کنی کاش میشد فیلم هم بگذاریم تا بازی های خوشگلت رو میدیدی اشکال نداره حالا واست چند تاعکس می گذارم فیلم هاتم نگه میدارم بعدا ببین بووووووووووووووووووووووووووووووووووو...
3 مرداد 1391

باباش رفته مسافرت کاری

سلام کوکولو خانوم فدای دخترم بشم ---بابایی رفته رفسنجان ١شنبه که ازخواب بیداربشی برگشته خونه بابایی میگه دلش واست تنگ شده بوووووووووس ...
29 تير 1391

شعرهای جالب

اینجا واست چندتا ازشعرهایی که دیگران برات میگویند را مینویسم اول مادر : وقتی دخترم سرفه میکنه مادرمی گویند کلاغ سیاهه سرفه کند مشکم و مشکم گل بید مشکم دختر ناز داره دختر بهیناجهازداره بهیناخانم نازداره صدتاطبق جازداره --- پدر :به به دختره نازم - سلام علیکم  -چه دختری جه دختری (خودت ری بابات )بالهجه مخصوص(پدرت کجاست هین) بابایی:کوچی کوچی خوبی بوس سلام مامان بتی: طلا طلا  --بهی جون - مرسی که خندیدی - بابافیروز: جیش ردی ؟ پیف کردی؟خیلی تو باحالی--مامانش بیا مه بش بده (بالحن مخصوص)چراتو نمی خوابی مامان که الهی قربونت بره:الهی فدای توبشم من -مموشی- مورچه- فسقل من- مهربد:این جیگر من کجاست مادر بزارش رو اسکوترم ...
25 تير 1391