بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

بهترین دختردنیا

بهینابه روایت تصویر

  وقتی خوابت میاد میری تویه تختت میگی بیخواب    مامانه بیا زودی بیا بیخواب   ازاتوبوس خوشت میاد وقتی توخیابان میبینی میگی بیتانا یوارابوبوس بیشم                موتورهم دوست داری وقتی میبینیش میگی یوارنیشم آقا دوا ایجازه ایگیرم     اس بیتانا بیبینم درحال تماشای حسنی نگو یک دسته گل نکه همه پارک ها الاکلنگ ندارند وقتی میریم یک پارکی که الاکلنگ داره اصولا شما چندباری سوارش میشی البته کوتاه کوتاه سوارمیشی                           &nb...
8 مهر 1392

جامانده

درراه شمال سه تایی خیلی هم خطرناک بازم شمال درحال بازی سه تایی... بعدازکلی شیطونی وبازی لالا یادرواقع بیهوشی مطلق اینم کرمه خاله عاطفه که باکلی جریان اومداصفهان  می اندازیش زمین بعد میگی گریه خودت هم الکی گریه میکنی  بعدبغلش می کنی میگی نازی عزیزم جریان کرمه ازاین قراربودکه وقتی می خواستبیم ازخانه خاله بیاییم شماکرمه راهم می خواستی بیاری من گفتم بایدبدیش به خاله  اما شمااصرارداشتی بیاریش حالاهمه رضایت دادن به اینکه شما بیاریش مهربد میگفت مه نباید بیاره اینکاراشتباهه خلاصه که بالاخره کرمه اومد اصفهان.... الهی مامان فدای شمابشه که اینقدربادقت رقص عربی میبینی چشم هم برنمی داری ازش ولی انصافا من ...
3 مهر 1392

تولد پدر

دیروز عصرکلی واست نوشتم وعکس گذاشتم ولی یکهوبرق رفت وهمه پرید منم کفری شدم  ... عروسكم بهینا خيلي قشنگه و نازه شيرين مثل قنده چشاش هميشه بازه    پيراهن قشنگش ماه و ستاره داره يه شاخه گل هميشه روي موهاش ميذاره مثل يه بچه ي خوب ميره خونه ي مامان جون مامان براش خريده يه كيف ناز و فنجون حرف منو گوش ميده تنها نميره بيرون عروسكم بهینا دوست دارم فراوون   دیشب همراه دایی محسن رفتیم انگشترنامزدی خریدیم برای اولین بارخاله مهساراازنزدیک دیدیم خیلی خیلی مهربون بود ولی شماطبق معمول غریبی کردی یکمی که گذشت بهترشدی  خاله هم کلی قاقالیلی واست خریده بود که دربهترشدن رابطه مثمرثمرب...
3 مهر 1392

بلبل من

جملات بهینایی وقتی می خواهی شیربخوری       مه بیده بیتانابوخوووری وقتی میریم فروشگاه واسه خرید     واااااااا مامان خوشگیله وقتی سعی می کنی یک کاریرابکنی امانمی شه     ای بابا                                   شمردن اعداد   2 3 8 9 10 12    2 3 8 9 12                            اگه مامان بشماره همه راپشته سرهم میگی البته باید اون موقع حوصله ی شمردن داشته باشی             وقتی یکی...
30 شهريور 1392

پارک

دیشب ساندویج درست کردم بامهربدرفتیم پارک خوش گذشت شماسوارچرخ وفلک شدی بابابه مسئولش گفت اگه گریه کردنگه داره پیاده بشی امایک کیفی کرده بودی اون بالاکه ن÷رس اینقدرمحوتماشای اطرافت بودی که اصلا نگاه بهمامان بابانمی کردی کلی خوش بهت گذشت وقتی اومدی پایین کلی گریه کردی او می گفتی دوبایی بازم --- بعدازکلی گریه رفتیم شام خوردیم اماشما نمی تونستی بشینی وبخوری  مامان تووجایییی بیییا  این جمله ای بود که همین الان دخمله گفت من برم به فریادش برسم  البته اولین بارنبودهااا
27 شهريور 1392

ادامه شمال ودریا

فرداصبح راهی شمال شدیم  خوش گذشت روز اول دخملیم کلی غریبی کردودلش نمی خواست کسی کاری باهاش داشته باشه ولی روزهای بعدخوب شدی دیگه اینکه اولین جمله ی چهارکلمه ای راهم گفتی تینا آب بازی بیتانا می تونه فدای اون شیرین زبونی هات بشم  یک روز صبح وقتی بیدارشدی من داشتم  کمک دیگران وسایل صبحانه آماده می کردم  شمابیدارشدی اومدی ازاتاق بیرون رفتی دل خاله عاطفه صبحانت راهم باخاله خوردی   خاله آباده روخیلی دوستش داری  البته کلا میونت بابچه ها وخانوم هابهترازآقایون هم فراری هستی جینجیلک من کلی حرف می زنی البته عشقم معروفه به شیطونه بی صدا مادرهمیشه میگه فدای سربی صدای جیگری پرجنب وجوش --- خی...
27 شهريور 1392

دوباره شمال ودریا

سلام خوشگل من وتو وپدررفتیم تهران که همراه خاله ومادربریم شمال  بابافیروز نمی تونست بیادمادر اینهاهم مهمان بودن ویلای خاله سکینه خاله مادر من هم باتوجه به اصراراطرافیان راهی سفرشدم  بدون بابا    رفتنه خیلی خوب بودی فقط تهران بیدارشدی وفکرکنم گرسنه ات بود یکمی اذیت کردی البته کلاباماشین سواری مشکل داری  خوب دخملم بیدارشد بقیه اش بعدا می نویسم
25 شهريور 1392

واکسن 18ماهگی

  اول عکس های دیروز رابگذارم که دخملم کلی بازی بازی کرد     عشقه این هستی که یک چیزی رایک جایی ثابت نگه داری کلی تمرکزمی کنی اگه شد که باصدای بلند میگی وااااااااااای مامان نششده یعنی نشسته   اینم خانه ی خاله بازی بهیناالبته خیلی اهله خاله بازی نیستی  شایدم بعداعلاقه پیداکنی  بیشترترجیح میدی مثل عکس بالا یک جایی راپیداکنی که قایم بشی بعدیکهوپیدابشی کلاعاشق بازی های پرجنب و جوش هستی امابگم ازواکسن  صبح من وتو وبابامثل همیشه رفتیم بهداشت پرونده روپیداکردیم وچکاب و رفتیم واسه واکسن چندتاعروسک بالای تخته واکسن آویزان بود بااون هامشغول بازی شدی همین طورکه باهات بازی...
18 شهريور 1392