بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بهترین دختردنیا

تمام دنیای مامان

چی قشنگ ترازاینکه بهت میگم قربونت برم من میگی خدانکنه..... چی قشنگ ترازاینکه فسقلت صدات بزنه مامان جون ادیقه بیا ...... ممنونم خدایا ممنونم نی نی عمه فرزانه به دنیااومدوتمام خاطرات بارداری مامان و شیردادنهاو همه خاطرات نوزادیت واسم تکرارداره میشه خیلی خیلی دوست دارم خانومم بله هالادیگه فسقلم نیستی حالادیگه خانومم هستی هرروزبزرگ ترازقبل میشی  دخملیم سرودملی ایران رو میخونه تاعدد30راهم ازحفظه عاشقشم نه واسه اینکه کارهایه جالبی می کنه واسه اینکه وقتی میادتودلم دنیامو پرازشادی میکنه وقتی بهت میگم بهینا بیاکارت دارم میگی متاسفم فعلا کاردارم حالااگه شد بعدامیام عزیزم...یک پارچه هم میکشی دوره خودت میگی من پرنسس هستم البته ...
12 تير 1394

بدون عنوان

خوشگل مامان دوباره بامامانی تنهایی توخانه خیلی هم خوش میگذرونه کلی هم بزرگ شدی مثلا خودت بادکنک بادمیکنی تندی هم آخرش رومیگیری  وتابش میده که بادش خالی نشه قربونه دستهایه کوکولوت بشم .ازبادکنک بادکردنت باحال تردستشویی رفتنته  اول که خوب نگهش میداری بعد هم خودت میدوی میری تودستشویی شلوارت رودرمیاری وبعد که کارت تمام شدصدامیزنی مامان بیا.....تامن میام میری پشت درقایم میشی مثلا من بترسم منم که خیلی میترسم جدیدا می خوای خودت روبشوری ولی خیلی خنده داره چون شیرروکه بازمیکنی میپاشه توهوامیدویی بیرون میگی مامان آبشاربدو  این هفته نرفتی مهدخوب دیگه هواگرمه منم اسمت روننوشتم دیروز یکم ناراحت بودی که من دلم واسه دوستام تنگ شده می خوام...
4 خرداد 1394

اولین روز مهدکودک

درواقع  امروز روز دوم دیروز هم رفتی اما یکمی ناراحت بودی فکرکنم بیشترناراحتید به دلیل این بود که ازدوست هات جداشدی آخه با آرین وکیان باهم رفتیداما کلاس شماراجداکردن ودرکل دیروز مامان هم مهدکودک بود.... اماامروز نه خوب بودی رفتی بالا خاله هم کلی باهات دوست شد دوست دارم  اسم مهدکودکت گلنوشه دیروز بچها می خوندن مابچه های گلنوشیم همیشه خندون می مونیم... شماهم یادگرفته بودی می خوندیش فدات بشم من دخملی من عاشقتم نفس... دیروز بعدازمهدرفتیم خانه مادرنرسیده به خونه مادریک ماشینی آتیش گرفته بود کلی ترسیده بودیم دوتایی زنگ زدیم آتش نشانی اومد همکارهای سابق راهم دیدیم خلاصه که ختم به خیرشد.....دیگه تاشب هرکی می اومدکلی واسش توضیح م...
2 ارديبهشت 1394

آروم آروم آروم یکهوشدی تمام دنیای من

تولددخملیم بادوستاش  همه ی دوستات اومدن وخیلی بهمون خوش گذشت شب خوبی بود تم تولدت هم مردشروربود دخملم فرشته شدی قربونت برم من فرشته ی من مامان عاشقته    خیلی عکس گرفتیم همه ی عکس هام خوب شدند عاشقتم  دوستات بهت هدیهای خوشگلی دادنددست همگی شون دردنکنه مادرهم 200/000 تومان -مامان بتی 50/000تومان خاله عاطفه هم 100/000 ودایی محسن هم 100/000 دایی مهردادهم 50/000ممنون ازهمگی والبته بیش ترازهمه ازمادرممنونیم چون صبح هم اومدخونمون کلی بهمون کمک کرد قربونه مامانه گلم بشم من   ...
29 فروردين 1394

بدون عنوان

اینهابعضی ازدوست های بارک هستند البته همه شون نیستند ولی به ترتیب  بهینا...کیان ....آرین....ستایش اینجادخمل خانومم بالگوهاش دوربین ساخته وداره ازعروسکهاش عکس میگیره واینم قسمت موردعلاقه بهینامسواک زدن البته بیشترتمایل داری خمیردندون بخوری که البته خیلی هم بده عرضم به خدمتدون بهیناگله میگه گناه داره چشم نداره ماراببینه دهنم نداره حرف بزنه  واین جوری میشه که بادکنکم هم می تونه ببینه وهم حرف بزنه این گربه ماله بچگی های خاله عاطفه بوده والبته الان دیگه شماخیلی دوستش داری اینجام بچه شماست بردیش حمام خوابش میادحالا هیسسسسسسسسسسسسسس ساکت مامان خیلی ازدست ناراحتم بچه ام روبیدارکردی به...
20 بهمن 1393

یک روز برازاتفاق

عجب روزی بود کلی اتفاق افتاد ازصبح مادرگفته بودبریم اونجاطبقه معمول هر5شنبه صبح که بابامی خواست بره سرکارماهم رفتیم وبه بشت درهای بسته رسیدیم هیچ کس خونه نبود تواون موقعیت مامنتظره مادرشماهم بشته سرهم دیالوگ بیرون می دادی فکر کنم جیش داشته مادر.......خوب بریم خونه خاله مسا .....دم درروزمین نشسته بودی میگفتی اصلا این مادرازدستش ناراحتم من.....خیلی بس چقدرصبرکنم.......اووووووووووووووووف یک نفس غرغر....کلی سردبودمنم لباس شماروعوض نکرده بودم دیگه بدتر....خلاصه برگشتیم خونه......یکمی خودت بازی کردی گفتی می خوام برم حمام هنوزباتوحمام نگذاشته خوردی زمین .....کلی گریه کردی اماخوب به خیرگذشت ...هنوزتواوج گریه بودی که بازم خواستی بری آب بازی قایقت روگ...
17 بهمن 1393

بدون عنوان

دیگه کم کم دارم دنباله مهد می گردم که کم کم برم سره کاروشماهم بری مهدقربونت برم  البته ازهمین حالااسترس دارم آخه خونه مادرهم به سختی میمونی همش میگی منم میام دلم واست تنگ میشه نمی تونم بمونم ..... بایک مکافاتی میرم ومیام دیدنی........ وابستگی هات بدترشده یک لحظه واسه خودت نیستی همش بایدمن روببینی اگه ازت دوربشم بلنددادمی زنی مااااماااااااااااان بی یاااااااااااااااااااااااااا ولی عاشقتم تورنگ وبوی زندگی من هستی نفسه مامان جان دوست دارم 
13 بهمن 1393

بهیناوشاهکارهاش

کلانقاشی رودوست داری والبته جدیدا هرجایی دوست داری نقاشی بکشی به غیراز تابلو وکاغذاینم مدرک جرم... فدایه نقاشی هات بشم من  فدایه شمابشم من دخملیم  امروز خونه مادریک شیرکشیدی خیلی قشنگ واسش یال گذاشته بودی وگوش هاش روهم بالای سرش کشیده بودی  یادم باشه ازش عکس بگیرم بگذارم خیلی قشنگ کشیده بودی نقاش کوچولویه من دوست دارم تواتاق بودم دیدم صدات نمیادحدس زدم داری دسته گل به آب میدی اومدم دیدم بله موهات روچیده بودی ولی خودت هم جاخورده بودی تامن رودیدی گفتی می خواستم کاغذروقاچ کنم حالاموندارم ....بعدواست توضیح دادم که اشکالی نداره دوباره بلندمیشه وگفتم دیگه اینکاررونکنوقربونش برم گفت قول میدم مامان ببخشید. ...
17 دی 1393

بهیناوآواسیتی سنتر

چندباری خاله مهرنازمهربون گفته بودببریمتون سیتی سنتروجورشدورفتیم خیلی هم خوش گذروندیم اینجادوتایی الکی نشسته بودین وقتی که دموبازی می اومدیکجوری ژست می گرفتین انگارکه واقعی رانندگی می کنید ...
17 دی 1393