بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بهترین دختردنیا

می خواهیم بریم مهمانییییییییییییییییی

این هفته دوشنبه رفتیم خونه خاله مهرناز کلی باآوابازی کردین دیگه وقتی داشتیم برمی گشتیم جنازه بودی شام نخورده تو ماشین خوابیدی هشت صبح بیدارشدی 11رفتیم خانه آوا اونجاکلی آب بازی کردی کلی بپربپرکردین البته دعواهم کردین یکی ازعلت های دعوااین بود که شما هرچی آوابرمی داشت شماهم همون رومی خواستی آواهم که دست به جیغ شروع می کردبه جیغ زدن من قبل ترها خیلی دخالت می کردم اماجدیدا بی خیال شدم این جورمواقع سعی می کنم عقب نشینی کنم عصرهمراه خاله وآوارفتیم پارکه به قول آوامرداویج البته بادوچرخه هاتون خیلی بازی کردین یک خطربزرگ هم ازسرت گذشت ازروی دوچرخه افتادی پایین کنارجدول های خیابان همون موقع هم یک ماشینی داشت عقب عقب ازپارک می اومدبیرون دیربلندت کرده ...
4 مهر 1393

بهینابه روایت تصویر

بهیناومامان بتی میدان امام پارک آبی ناژوان اینم قایق من وبهیناکه باکمک هم ساختیم اینجاخانه ی خاله جوانه وآرین  آواوبهینااسکلیت بازی اسمارتیزخوران آواوبهینا بهیناچی پیداکردی ؟این تخمه اژدهاس فقط محض معرفی ساعت بهیناخانوم     ...
23 شهريور 1393

همدم تنهایی هام

سلام نفسی خیلی وقته واست ننوشتم معذرت دخترم خدای مهربونم ممنونم که به من دخمل دادینمی دونم چراولی ازاولش هم دلم دخترمی خواست وخوشحالم بابت داشتن دخترحالا دیگه همه آرزوهای مامان واسه دخملیشه دیشب داشتم فکرمی کردم اگه الان غوله چراغه جادوبیادبگه سه تاآرزوکن چی میگم هرسه تاآرزوم واسه دخملم بود عاشقتم نفس نفسی مامان عاشقه آبه هربازی که به همراه آب باشه ازش سیری نداره تنهابازی که وقتی مشغولش باشی مرتب صدانمی زنی مامان لفا بیا مامان دوش تن مامان ببین مامان .......... صبح که ازخواب بیدارمیشی باهم آهنگ میگذاریم می خونیم میرقصیم حال می کنیم  چندوقتی توفکرمهدکودک بودم اما فعلا منصرف شدم هنوزم هرروز میریم پارک هرروز اگرهم بشه روزی دوبا...
22 شهريور 1393

بدون عنوان

۱۰     روانشناسی گفتگو با کودک و 10 چیزی که نباید به کودک گفت         رفتار ماست که شخصیت فرزندانمان را شکل می دهد و استفاده از اصول روانشناسی در تربیت کودکان باید مد نظر هر پدر و مادری باشد . شما در برابر او مسئول هستید ، پس وقت بیشتری بگذارید و این نکات را به خاطر بسپارید . تحقیقات نشان می دهند که برخی عبارات مثبتی که ما به کودکان می گوییم ، در واقع بسیار مخرب هستند. باوجود اینکه نیت بدی نداریم، اما با بکار بردن این جملات باعث می شویم که کودکان به آنچه که واقعا هستند باور نداشته باشند. بعضی از جملات ما گول زن...
27 مرداد 1393

بدون عنوان

وروجکم یک نفس حرف میزنه وقتی ام حرف میزنه میگه هیچ کس دیگه ای حرف نزنه فقط من حرف بزنم وقتی بامادریاخاله عاطفه داریم صحبت می کنیم صورت من رو میگیری می چرخونی به طرفه دیگه میگی مامان گوش کن یک لحظه چی میگم به من نگاه کن ... عاشقه این هستی که من هرکاری میکنم توهم بکنی ازغذا تا جارو وتمیزکاری وحتی ناخن گرفتن منم سعی میکنم توی کارها مشارکتت بدم اینجادخملیم دارن وسایلشون رومیشورند جالبتراین بودکه بعد هم می بردی می گذاشتی توی تراس میگفتم کجامی بریشون میگفتی تو آفتاب خشک بشن عاشقه این حاضرجوابیاتم عاشقه نقاشی کردنی الکی میکشی میگی ببین کش دوزت تشیدم دخملم می خوادبره تولدآرین حالادیگه بزن بریم مواظب ...
24 مرداد 1393

بستنی

دیشب طبق روال معمول هرروز عصررفتیم پارک باباهم اومد دخملم گفت می خواهدبادوچرخه بیاد فدای اون پازدن نصفه نیمت بشم من یک جاهایی که باید بری بالا  خیلی خنده دار زورمی زنی  وقتی برگشتیم شام خوردیم بعدش هم بستنی چون دوتاداشتیم قرارشد شریکی بخوریم بابابهت گفت یکم از بستنیت به من می دی به بین من ندارم گفتی اشکالی نداره فرداواست میخرم  بعداز کلی که گذشت دلت سوخت و یکم بردی نزدیک دهن بابا که اونم بخوره هرچی باباصورتش رامی آوردنزدیک تر شماهم بستنی رو می آوردی عقب تر درنهایتم پشتت روکردی به ما وبستنی رو تاآخرش خوردی ...
12 مرداد 1393

عروس مامان بهینا

  روز اول عیدمراسم عقددایی  محسن بود من رفتم آرایشگاه وشماموندی پیش بابا وقتی اومدین دنبال من شما خواب بودی می خواستیم بریم ازدخملم که عروس شده آتلیه باخاله مهسا ودایی محسن عکس بگیریم که خوب نشد وعکس بی عکس درعوض شبش کلی زدیم و رقصیدیم خیلی باحال بود دخملیم هم که ترکوند الهی بمیرم یک جا آهنگ مورد علاقه مامان روdj می خوند جو گیرشدم پریدم بالا پاموگذاشتم روی پات الهی بمیرم کلی دخملم گریه کرد معذرت مامان جونم ببخشید بعدبابابردت بیرون یکمی بازی کردی من اومدم ببینم بهتری دیدم داری توپ بازی می کنی سه تایی رفتیم تو سالن به رقصیدن وبپربپرخیلی حال دادوخوش گذشت کلی هم شاباش گرفتیمم آقاجون رفتیم    روز دوم عید چون مجلس خون...
10 مرداد 1393

تمام دنیای ماسه تا

دیگه میتونیم بگیم سه تا قبل ازاین میگفتیم دوتاونصفی ولی الان خانوم خانوما بزرگ شدن البته کمی تااندکی  بعضی روزهااینقدر خوبی که میگم وااای چه خانومی شده اما وای به وقتهایی که بهونه می گیری بعضی وقتهااصلا درکت نمی کنم می مونم حالاباید چیکارکنم من ... چندروز پیش رفتیم چادگان اینقدربهت خوش گذشت والبته به من کلی بازی کردی اصلا هم بهونه گیری نمی کردی فقط دستشویی ات روبه حدمرگ نگه میداشتی که برای اولین باردستشویی ات رو نتونستی نگه داری وخودت روخیس کردی البته داخل دستشویی بودیم وفقط لباس هات کثیف شد  دفعه دوم داخل پارک بادی بود من و بقیه رفتیم قسمت بازی بزرگ ترهاوشماوفریماه رفتیدقسمت بچه ها وعمه مواظب شمابود وقتی اومدم عمه گفت وای عم...
19 تير 1393

تومبولی

صبح ازخواب بیدارشدی صدای جارو می اومد توی کوچه گفتی می خوام برم ببینم صدای چیه ورفتیم توکوچه دم دریک سوسک گنده بود بهش می گفتی سوکسه غذاخوردی تومبولی شدی چاندالو...... کلامیونت باحیوونهاخیلی خوبه عاشقه این هستی که یک گربه ببینی باهاش بازی کنی والبته گربه هام که معمولا می ترسند اونهابدوشمابدو.... عاشقه توتی فضای سبزه پشته خونمون درخته توت داره هرموقع ازاونجاردمیشیم من بایدآویزون بشم به درخت واسه دوتادونه توت... وقتی باآرین دعواتون میشه بهش میگی میشه لفا منواذیت نکنی آخه من دونادارم والبته کاربه اینجاختم نمی شه ... عاشقتم باوجودهمه ی ................. چندتاشعربلدی کامل بخونی  یکی شبهاکه مامی خوابیم آقا پلیسه بیداره خا...
20 خرداد 1393