بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

بهترین دختردنیا

بدون عنوان

صبح ها که ازخواب بلندمیشی اول ازهمه میگی مامان بابام کجاس؟ رفته سرکار نه چرامیره شوخی می کنی خونه اس نه مامان جان راست میگم رفته سرکارعصرمیاد..... یک ربعی مراسم عذاداری داریم تابالاخره شمامتقاعدمیشی یک وروجکی هستی دیدنی عاشقه بچه هایی همش دوست داری یک جایی باشی برازبچه کلی باهاشون سرگرم میشی بعضی شبها اصرارداری حتماباباواست قصه بگه بخوابی قربونت برم بهت میگم باباخسته اس من واست میگم میگی آخه دوستش دارم دوباره نیستش دوباره....فکرکنم همش اصلا کاره.....فدایه این زبونه شیش متری بشم من دیروز دعوات می کردم که من چندباربگم مدادنکن تودهنت ناراحت شدی میگفتی اصلاکاشکی خونه خاله عاطفه نزدیک بوداتفاقا خیلی هم بامن دوست بود نششتیم تو...
17 دی 1393

سفر به شمال

داستان ازاونجایی شروع شدکه به همراه دایی محسن وخاله مهسا رفتیم که بریم تهران که بعدهمراه خاله عاطفه وعمومحمدبریم رامسر توی راه یک جعبه شیرینی گذاشته بودیم بشته شیشه داشتیم میرفتیم شماهم توچرت بودی یک دفعه جعبه خوردتویه سرشماباحالتی عصبی جعبه روبرت کردی و گفتی اههههههههههههههه  ماچهارتاهم که مرده بودیم ازخنده قیافه خیلی خنده داربود انگارکه چرتت باره شده بود  دیگه شدسوژهتاخوده تهران هرچی میشدمیگفتیم اهههههه اصفهان که خوابیدی قم بیدارشدی وقتی هم رسیدیم خونه خاله یک بچه گربه دم خونشون بود خیلی هم لیم بود باباوشماهم کلی باهاش بازی کردین  شمامیگفتی مامان چرافرارنمی کنه ..........فکرکنم خیلی شجاعه...قربونه اون تفکراتت...
7 دی 1393

بدون عنوان

من وبابایک راه حل واسه برحرفی های شمابیداکردیم که البته خودش شد یک سوژه جدیدواسه شماکه مارابه همکاری دعوت کنی چسب زدیم به دهنت کلی ذوق کردی حالادیگه ماهم بایدچسب می زدیم ای خداااااااااااااا شکل این مرده تو هانیبال شدی که همه ازش می ترسیدن به قوله خودت هیولا  میری تواتاق هرچی شورت داری میکنی توسرت میگی من تیب زدم خوش تیب مامان شماازمدلینگهای قعردنیاهستی اینم بهیناوسی وسه بل به تمام بل ها میگی خواجو آخه اولین بلی که رفتیم کنارش خواجوبودهمراه عمه افروز اینهارفتیم خیلی هم بهت خوش گذشت کلی ذوقیدی اولش میگفتی نه این مسجده ببین سقف هاش گرده قربونت برم من چندشب بیش مهمون داشتیم آرمینم بودکلی باآرمین ...
6 آذر 1393

گردش و‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍تفریح

13آبان رودخانه زاینده رود بازشدواصفهانی هام که عاشقه رودخانه همه ولوییم دم آب   اینجا همراه مادرواینهارفتیم خیلی بهت خوش گذشت کلی هم ازرودخانه ماهی شکارکردی بلندمیگفتی وااااای یه ماهی بزرگ  خوشجل تومبولی دو گرفتم  بعدهم کلی چوب واسه آتیشمون جمع کردیییییییم یک آتیشه بزرگ درست کردیم جایه همه خالییییییییییی خوش گذشت بعدهم دایی مهدی اومدودوتافسقلی هاش رفتیم توی اسباب بازی هاکلی بازی کردین خاله مهساودایی محسن رفته بودن تهران وکلاه بهیناروکه خاله عاطفه بافته بودواسه مون آوردن اولش سرت نمی گذاشتی میگفتی ماله من نیست بهت گفتم این کلاه بلیسه بگذارسرت من ومهربدتصادف می کنیم جریمه مون کن دیگه گذاشتی سرت وحالام کل...
26 آبان 1393

یک عالمه سوغاتی

  این چندماه همه رفتند مسافرت وکلی هدیه گیره دخملیم اومد  این میزآرایش رومادراز مشهد واست سوغاتی آوردند خیلی هم دوستش داری  ممنونم مامانه گلم  البته اون تخته پشتش هم مادرزحمت کشیدن خیلی وقته پیش هنوز دوسالت نشده بودچون دیگه می می مامان نمی خوردی واست خریدن که خیلی غصه نخوری   اینم مامان بتی وبابایی از تهران ممنونیم این بلوز روهم عمه فرزانه وعمورامین خریده ممنونیم این لباس ها روعمومحسن وخاله مهسا ازکیش واست خریدن ممنونیم اینهاراهم خاله عاطفه وعمومحمد ازسنگاپورممنونم خاله ی گلم  اینم مهربدودایی مهردادازکیش ممنونیم بوووس ...
3 آبان 1393

این چندروز ...

سه شنبه رفتیم سیتی سنتر اولش که موقع لباس پوشیدن کلی حرص دادی که من دامن می خواهم .... بهت میگفتم مامانی ببین این لباستم خوشگلها می گفتی نه من دول دولیه رو می خوام این اصن خوب نیست ..چرامامانی جونم خوشگله بیابپوش ببین خیلی خوبه نه این خوبه ولباس گل گلیت رونشون می دادی گفتم خیلی خوب هواسرده نمی شه بااین سرمامی خوری حمام بودی ...نه من حمام نبودم ببین موهام بومی دن اصن بریم حمام ....ای خدا.....تصمیم گرفتیم اصلا نریم بیرون حالاگریه که باشه مامانی جونم ببخشید می پوشم .بالاخره رفتیم وکلی ام بهمون خوش گذشت دوتاکارت قرعه کشی ام بردیم که متاسفانه برنده نشدیم ودرکل روز خوبی بود وشماحسابی خوش گذروندی باخمیرهات هویج وخیاردرست می کنی...
3 آبان 1393

انرزی هسته ای

فدامدابشم شومارو خوشگلی این هفته رکوردزدی مامان جون 11شب می خوابی 7صبح بیداربودی ازهمون بدوتولدهمینطوری بودی کم خواب کم خواب کم خواب اوایل مامان کفری میشدحالادیگه عادت کردم ... باباواست فرفره درست کرده بهش میگه قرقره  دیروزرفتیم خرید ازسوپرمحله شمابادوچرخه اتاومدی فرفرتم باخودت آوردب بسته بودیش بهجلوی دوچرخه ات تند که می رفتی می چرخیدکلی ذوق می کردی فدامدا جینگیلم ... دیروز رفتیم کوه صفه جایه همه خالی حسابی آتیش سوزندی گفتیم بیاییم خونه خوابی به همون نشون شب ساعت 11خوابیدی گفتم خوب درعوض صبح می خوابی صبح ام ساعت 7 بیدارشدی بابا کفری شده بودحسابی قربونت برم مامان وقتی کم می خوابی چشم هایه خوشگلت زشت میشن فدات بشم من عشقی شما نفس...
26 مهر 1393

نفسه مامان

چندروز پیش توکوچه یک انجیره خشکیده ازروی زمین برداشتی گفتی این تخمه دایناسوره واین شروعه داستانه دایناسوربود حالادیگه همه چی به دایناسورمربوط میشه همه چی ماله دایناسوره والبته موضوع ازاونجایی شروع شدکه بنیامین پسرهمسایمون چندتاسنگ دادبه شماگفت اینهاتمه دایناسوره بکارشون درخت ایناسوردرمیاد بنیامین بچه بامزه ای هرموقع شماروتوکوچه میبینه بالحجه غلیظه اصفهانی میگه  پس توکه دوباره اومدی دالاغه...ولی شماازش خوشت میادالبته بعضی مواقع هم ازدستش کفری میشی ... اینم تخمه دایناسوره معروف دیگه اینکه عاشقه پرنده ها والبته حیواناتی تا یک پرنده میبینی کلی باهاش حرف میزنی   صبح هاکه ازخواب بیدارمیشی یکسره حرف میزنی حزف میزنی به منم ...
16 مهر 1393