بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

بهترین دختردنیا

بدون عنوان

من وبابایک راه حل واسه برحرفی های شمابیداکردیم که البته خودش شد یک سوژه جدیدواسه شماکه مارابه همکاری دعوت کنی چسب زدیم به دهنت کلی ذوق کردی حالادیگه ماهم بایدچسب می زدیم ای خداااااااااااااا شکل این مرده تو هانیبال شدی که همه ازش می ترسیدن به قوله خودت هیولا  میری تواتاق هرچی شورت داری میکنی توسرت میگی من تیب زدم خوش تیب مامان شماازمدلینگهای قعردنیاهستی اینم بهیناوسی وسه بل به تمام بل ها میگی خواجو آخه اولین بلی که رفتیم کنارش خواجوبودهمراه عمه افروز اینهارفتیم خیلی هم بهت خوش گذشت کلی ذوقیدی اولش میگفتی نه این مسجده ببین سقف هاش گرده قربونت برم من چندشب بیش مهمون داشتیم آرمینم بودکلی باآرمین ...
6 آذر 1393

گردش و‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍تفریح

13آبان رودخانه زاینده رود بازشدواصفهانی هام که عاشقه رودخانه همه ولوییم دم آب   اینجا همراه مادرواینهارفتیم خیلی بهت خوش گذشت کلی هم ازرودخانه ماهی شکارکردی بلندمیگفتی وااااای یه ماهی بزرگ  خوشجل تومبولی دو گرفتم  بعدهم کلی چوب واسه آتیشمون جمع کردیییییییم یک آتیشه بزرگ درست کردیم جایه همه خالییییییییییی خوش گذشت بعدهم دایی مهدی اومدودوتافسقلی هاش رفتیم توی اسباب بازی هاکلی بازی کردین خاله مهساودایی محسن رفته بودن تهران وکلاه بهیناروکه خاله عاطفه بافته بودواسه مون آوردن اولش سرت نمی گذاشتی میگفتی ماله من نیست بهت گفتم این کلاه بلیسه بگذارسرت من ومهربدتصادف می کنیم جریمه مون کن دیگه گذاشتی سرت وحالام کل...
26 آبان 1393

یک عالمه سوغاتی

  این چندماه همه رفتند مسافرت وکلی هدیه گیره دخملیم اومد  این میزآرایش رومادراز مشهد واست سوغاتی آوردند خیلی هم دوستش داری  ممنونم مامانه گلم  البته اون تخته پشتش هم مادرزحمت کشیدن خیلی وقته پیش هنوز دوسالت نشده بودچون دیگه می می مامان نمی خوردی واست خریدن که خیلی غصه نخوری   اینم مامان بتی وبابایی از تهران ممنونیم این بلوز روهم عمه فرزانه وعمورامین خریده ممنونیم این لباس ها روعمومحسن وخاله مهسا ازکیش واست خریدن ممنونیم اینهاراهم خاله عاطفه وعمومحمد ازسنگاپورممنونم خاله ی گلم  اینم مهربدودایی مهردادازکیش ممنونیم بوووس ...
3 آبان 1393

این چندروز ...

سه شنبه رفتیم سیتی سنتر اولش که موقع لباس پوشیدن کلی حرص دادی که من دامن می خواهم .... بهت میگفتم مامانی ببین این لباستم خوشگلها می گفتی نه من دول دولیه رو می خوام این اصن خوب نیست ..چرامامانی جونم خوشگله بیابپوش ببین خیلی خوبه نه این خوبه ولباس گل گلیت رونشون می دادی گفتم خیلی خوب هواسرده نمی شه بااین سرمامی خوری حمام بودی ...نه من حمام نبودم ببین موهام بومی دن اصن بریم حمام ....ای خدا.....تصمیم گرفتیم اصلا نریم بیرون حالاگریه که باشه مامانی جونم ببخشید می پوشم .بالاخره رفتیم وکلی ام بهمون خوش گذشت دوتاکارت قرعه کشی ام بردیم که متاسفانه برنده نشدیم ودرکل روز خوبی بود وشماحسابی خوش گذروندی باخمیرهات هویج وخیاردرست می کنی...
3 آبان 1393

انرزی هسته ای

فدامدابشم شومارو خوشگلی این هفته رکوردزدی مامان جون 11شب می خوابی 7صبح بیداربودی ازهمون بدوتولدهمینطوری بودی کم خواب کم خواب کم خواب اوایل مامان کفری میشدحالادیگه عادت کردم ... باباواست فرفره درست کرده بهش میگه قرقره  دیروزرفتیم خرید ازسوپرمحله شمابادوچرخه اتاومدی فرفرتم باخودت آوردب بسته بودیش بهجلوی دوچرخه ات تند که می رفتی می چرخیدکلی ذوق می کردی فدامدا جینگیلم ... دیروز رفتیم کوه صفه جایه همه خالی حسابی آتیش سوزندی گفتیم بیاییم خونه خوابی به همون نشون شب ساعت 11خوابیدی گفتم خوب درعوض صبح می خوابی صبح ام ساعت 7 بیدارشدی بابا کفری شده بودحسابی قربونت برم مامان وقتی کم می خوابی چشم هایه خوشگلت زشت میشن فدات بشم من عشقی شما نفس...
26 مهر 1393

نفسه مامان

چندروز پیش توکوچه یک انجیره خشکیده ازروی زمین برداشتی گفتی این تخمه دایناسوره واین شروعه داستانه دایناسوربود حالادیگه همه چی به دایناسورمربوط میشه همه چی ماله دایناسوره والبته موضوع ازاونجایی شروع شدکه بنیامین پسرهمسایمون چندتاسنگ دادبه شماگفت اینهاتمه دایناسوره بکارشون درخت ایناسوردرمیاد بنیامین بچه بامزه ای هرموقع شماروتوکوچه میبینه بالحجه غلیظه اصفهانی میگه  پس توکه دوباره اومدی دالاغه...ولی شماازش خوشت میادالبته بعضی مواقع هم ازدستش کفری میشی ... اینم تخمه دایناسوره معروف دیگه اینکه عاشقه پرنده ها والبته حیواناتی تا یک پرنده میبینی کلی باهاش حرف میزنی   صبح هاکه ازخواب بیدارمیشی یکسره حرف میزنی حزف میزنی به منم ...
16 مهر 1393

می خواهیم بریم مهمانییییییییییییییییی

این هفته دوشنبه رفتیم خونه خاله مهرناز کلی باآوابازی کردین دیگه وقتی داشتیم برمی گشتیم جنازه بودی شام نخورده تو ماشین خوابیدی هشت صبح بیدارشدی 11رفتیم خانه آوا اونجاکلی آب بازی کردی کلی بپربپرکردین البته دعواهم کردین یکی ازعلت های دعوااین بود که شما هرچی آوابرمی داشت شماهم همون رومی خواستی آواهم که دست به جیغ شروع می کردبه جیغ زدن من قبل ترها خیلی دخالت می کردم اماجدیدا بی خیال شدم این جورمواقع سعی می کنم عقب نشینی کنم عصرهمراه خاله وآوارفتیم پارکه به قول آوامرداویج البته بادوچرخه هاتون خیلی بازی کردین یک خطربزرگ هم ازسرت گذشت ازروی دوچرخه افتادی پایین کنارجدول های خیابان همون موقع هم یک ماشینی داشت عقب عقب ازپارک می اومدبیرون دیربلندت کرده ...
4 مهر 1393

بهینابه روایت تصویر

بهیناومامان بتی میدان امام پارک آبی ناژوان اینم قایق من وبهیناکه باکمک هم ساختیم اینجاخانه ی خاله جوانه وآرین  آواوبهینااسکلیت بازی اسمارتیزخوران آواوبهینا بهیناچی پیداکردی ؟این تخمه اژدهاس فقط محض معرفی ساعت بهیناخانوم     ...
23 شهريور 1393

همدم تنهایی هام

سلام نفسی خیلی وقته واست ننوشتم معذرت دخترم خدای مهربونم ممنونم که به من دخمل دادینمی دونم چراولی ازاولش هم دلم دخترمی خواست وخوشحالم بابت داشتن دخترحالا دیگه همه آرزوهای مامان واسه دخملیشه دیشب داشتم فکرمی کردم اگه الان غوله چراغه جادوبیادبگه سه تاآرزوکن چی میگم هرسه تاآرزوم واسه دخملم بود عاشقتم نفس نفسی مامان عاشقه آبه هربازی که به همراه آب باشه ازش سیری نداره تنهابازی که وقتی مشغولش باشی مرتب صدانمی زنی مامان لفا بیا مامان دوش تن مامان ببین مامان .......... صبح که ازخواب بیدارمیشی باهم آهنگ میگذاریم می خونیم میرقصیم حال می کنیم  چندوقتی توفکرمهدکودک بودم اما فعلا منصرف شدم هنوزم هرروز میریم پارک هرروز اگرهم بشه روزی دوبا...
22 شهريور 1393