بهینابهینا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

بهترین دختردنیا

بدون عنوان

۱۰     روانشناسی گفتگو با کودک و 10 چیزی که نباید به کودک گفت         رفتار ماست که شخصیت فرزندانمان را شکل می دهد و استفاده از اصول روانشناسی در تربیت کودکان باید مد نظر هر پدر و مادری باشد . شما در برابر او مسئول هستید ، پس وقت بیشتری بگذارید و این نکات را به خاطر بسپارید . تحقیقات نشان می دهند که برخی عبارات مثبتی که ما به کودکان می گوییم ، در واقع بسیار مخرب هستند. باوجود اینکه نیت بدی نداریم، اما با بکار بردن این جملات باعث می شویم که کودکان به آنچه که واقعا هستند باور نداشته باشند. بعضی از جملات ما گول زن...
27 مرداد 1393

بدون عنوان

وروجکم یک نفس حرف میزنه وقتی ام حرف میزنه میگه هیچ کس دیگه ای حرف نزنه فقط من حرف بزنم وقتی بامادریاخاله عاطفه داریم صحبت می کنیم صورت من رو میگیری می چرخونی به طرفه دیگه میگی مامان گوش کن یک لحظه چی میگم به من نگاه کن ... عاشقه این هستی که من هرکاری میکنم توهم بکنی ازغذا تا جارو وتمیزکاری وحتی ناخن گرفتن منم سعی میکنم توی کارها مشارکتت بدم اینجادخملیم دارن وسایلشون رومیشورند جالبتراین بودکه بعد هم می بردی می گذاشتی توی تراس میگفتم کجامی بریشون میگفتی تو آفتاب خشک بشن عاشقه این حاضرجوابیاتم عاشقه نقاشی کردنی الکی میکشی میگی ببین کش دوزت تشیدم دخملم می خوادبره تولدآرین حالادیگه بزن بریم مواظب ...
24 مرداد 1393

بستنی

دیشب طبق روال معمول هرروز عصررفتیم پارک باباهم اومد دخملم گفت می خواهدبادوچرخه بیاد فدای اون پازدن نصفه نیمت بشم من یک جاهایی که باید بری بالا  خیلی خنده دار زورمی زنی  وقتی برگشتیم شام خوردیم بعدش هم بستنی چون دوتاداشتیم قرارشد شریکی بخوریم بابابهت گفت یکم از بستنیت به من می دی به بین من ندارم گفتی اشکالی نداره فرداواست میخرم  بعداز کلی که گذشت دلت سوخت و یکم بردی نزدیک دهن بابا که اونم بخوره هرچی باباصورتش رامی آوردنزدیک تر شماهم بستنی رو می آوردی عقب تر درنهایتم پشتت روکردی به ما وبستنی رو تاآخرش خوردی ...
12 مرداد 1393

عروس مامان بهینا

  روز اول عیدمراسم عقددایی  محسن بود من رفتم آرایشگاه وشماموندی پیش بابا وقتی اومدین دنبال من شما خواب بودی می خواستیم بریم ازدخملم که عروس شده آتلیه باخاله مهسا ودایی محسن عکس بگیریم که خوب نشد وعکس بی عکس درعوض شبش کلی زدیم و رقصیدیم خیلی باحال بود دخملیم هم که ترکوند الهی بمیرم یک جا آهنگ مورد علاقه مامان روdj می خوند جو گیرشدم پریدم بالا پاموگذاشتم روی پات الهی بمیرم کلی دخملم گریه کرد معذرت مامان جونم ببخشید بعدبابابردت بیرون یکمی بازی کردی من اومدم ببینم بهتری دیدم داری توپ بازی می کنی سه تایی رفتیم تو سالن به رقصیدن وبپربپرخیلی حال دادوخوش گذشت کلی هم شاباش گرفتیمم آقاجون رفتیم    روز دوم عید چون مجلس خون...
10 مرداد 1393

تمام دنیای ماسه تا

دیگه میتونیم بگیم سه تا قبل ازاین میگفتیم دوتاونصفی ولی الان خانوم خانوما بزرگ شدن البته کمی تااندکی  بعضی روزهااینقدر خوبی که میگم وااای چه خانومی شده اما وای به وقتهایی که بهونه می گیری بعضی وقتهااصلا درکت نمی کنم می مونم حالاباید چیکارکنم من ... چندروز پیش رفتیم چادگان اینقدربهت خوش گذشت والبته به من کلی بازی کردی اصلا هم بهونه گیری نمی کردی فقط دستشویی ات روبه حدمرگ نگه میداشتی که برای اولین باردستشویی ات رو نتونستی نگه داری وخودت روخیس کردی البته داخل دستشویی بودیم وفقط لباس هات کثیف شد  دفعه دوم داخل پارک بادی بود من و بقیه رفتیم قسمت بازی بزرگ ترهاوشماوفریماه رفتیدقسمت بچه ها وعمه مواظب شمابود وقتی اومدم عمه گفت وای عم...
19 تير 1393

تومبولی

صبح ازخواب بیدارشدی صدای جارو می اومد توی کوچه گفتی می خوام برم ببینم صدای چیه ورفتیم توکوچه دم دریک سوسک گنده بود بهش می گفتی سوکسه غذاخوردی تومبولی شدی چاندالو...... کلامیونت باحیوونهاخیلی خوبه عاشقه این هستی که یک گربه ببینی باهاش بازی کنی والبته گربه هام که معمولا می ترسند اونهابدوشمابدو.... عاشقه توتی فضای سبزه پشته خونمون درخته توت داره هرموقع ازاونجاردمیشیم من بایدآویزون بشم به درخت واسه دوتادونه توت... وقتی باآرین دعواتون میشه بهش میگی میشه لفا منواذیت نکنی آخه من دونادارم والبته کاربه اینجاختم نمی شه ... عاشقتم باوجودهمه ی ................. چندتاشعربلدی کامل بخونی  یکی شبهاکه مامی خوابیم آقا پلیسه بیداره خا...
20 خرداد 1393

نفسه مامان

عاششششششششششششششششششقتم  مخلصتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم یک چندوقتی نبودم خوب حالااومدم مگه چیه خوب نمی تونستم دیگه دخترم حسابی خانوم شده دیگه پوشک نمی شه دیگه نی نی هارونمی زنه خودش تنهایی بازی می کنه خلاصه که خیلی دوست دار صبح ازخواب که بیدارمیشه میگه بابام توجاس رفته سرکار نه بابام رومی خوام زنگ بزن حرف بزنم ........... مهربد چندتا سی دی بهت داده آلوین وسنجاب ها وسفیدبرفی خیلی دوست داری هردوتاش رو البته سفیدبرفی فقط سی دی یک داره وقتی تمام میشه می پرسی مامان حالا نی نی ها غذا می خورند منم دستهام روبشورم ناهاربخورم ...چراآقاهه دختر ه رامی ترسوند ... چندروزی رفتیم شمال با آرین وخاله جوانه خیلی خوش گذ...
15 خرداد 1393

بهیناومهمانی

5شنبه شب  باخاله جوانه وآرین وباباهارفتیم پارک  حسابی بازی کردی ازاونجاکه دارو دیگه نمی خوری بازهم کم خوابی هاشروع شدوشماحسابی بهونه گیری می کنی البته اگه مشغوله بازی باشی بهونه نمی گیری البته بازی های بابه میلت وازاونجاکه عاشقه پارک هستی توپارک یک دقیقه هم نمی نشستی یکسره تو اسباب بازی ها بودی آرین چند باری گم شد وخداراشکرزودی پیدامیشد دیگه آخرهای شب ازشدت خستگی نمی تونستی روی پاهات بایستی کج کج راه می رفتی انگارمست ... شب هم ازشدت خستگی چندباری بیدارشدی وگر یه کردی من صبح زودرفتم خونه مادرچون مهمان داشت رفتم کمک ولی شمابعدبا بابافیروز اومدی وبیداربودی تاساعت ده شب قربونت برم شیرین زبونم خاله مهساودایی محسن دوباره زحمت کشیدن وا...
13 ارديبهشت 1393

عاشقتم

بهینادیشب به بابافیروز میگفت عاشقه من بیا نخاشی بتشیم بردمت دکتروقتی معاینت تمام شد ازتخت اومدی پایین به بچه های داخل مطب فخرمیفروختی که من که اصا گریه نتردم من دخترخوبی هستم شوماهم گریه نتونی ها بعدآقای دکتربه شمایک جایزه دادبادکنک بهت گفت می خواهی یک بادکنک زردبهت بدم گفتی نه بنفش بده بردمت پارک نی نی کوچو لوهای توی پارک که نمی تونستند ازپله ها برندبالابهشون می گفتی عزیزم شماکه نمی تونی بزارمن برم شومانگاه تن یادبگیرباشه به من میگی مامان این سنگ روپرتش کن ببینم بلدی بعدکه پرتابش می کنم میگی آفرین بابایی بهت میگن پدرسوخته شماهم یادگرفتی توی خونه باعروسکات بازی می کنی بهشون می گی پدرشوخته بهت میگم نباید بگی حرف خوبی نیست بعدشمامیگی فقط ...
9 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

وای خداازپارسال تاامروز این وبلاگ نوشته نشده چراااااااا؟علتش تنبلی نیست مودم خونمون خرابه باباامروز مودم شرکت راآورده بودخونه من ازفرصت استفاده کردم  تعطیلات عید خیلی خیلی خوش گذشت کلی مهمونی وگردش وتفریح کردیم جوری شده بودکه صبح که ازخواب بیدارمیشدی میگفتی توجامی خوایم بریم ....... روز سوم فروردین یک جشنه تولدکوکولوواسه دخملم گرفتم خیلی خوش گذشت جای آرین وخاله جوانه خالی بودحسابی ..... سیزده بدررفتیم باغه خاله بابافیروز آواهم بودکلی باهم بازی کردین البته گیس کشی هم بود آوا روی وسایلش حساسه ودوستنداره به کسی بده شماهم که کلاهرکی هرکاری بکنه بایدشماهم همون کاررابکنی خلاصه که مرتب سراغ هم رومیگیرید ولی بههم که هستید کلی می جنگیدالبت...
22 فروردين 1393